پیدایش 1:27-5
پیدایش 1:27-5 Persian Old Version (POV-FAS)
و چون اسحاق پیر شد، و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خودعیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.» گفت: «اینک پیر شدهام و وقت اجل خود را نمی دانم. پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، ونخجیری برای من بگیر، و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.» و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن میگفت، رفقه بشنید، و عیسو به صحرا رفت تانخجیری صید کرده، بیاورد.
پیدایش 1:27-5 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
اسحاق پیر شده و چشمانش تار گشته بود. روزی او پسر بزرگ خود عیسو را فراخواند و به وی گفت: «پسرم.» عیسو پاسخ داد: «بله، پدرم.» اسحاق گفت: «من دیگر پیر شدهام و پایان زندگیام فرا رسیده است. پس تیر و کمان خود را بردار و به صحرا برو و حیوانی برایم شکار کن و از آن، خوراکی مطابق میلم آماده ساز تا بخورم و پیش از مرگم تو را برکت دهم.» اما ربکا سخنان آنها را شنید. وقتی عیسو برای شکار به صحرا رفت،
پیدایش 1:27-5 مژده برای عصر جدید (TPV)
اسحاق پیر و نابینا شده بود. پس به دنبال پسر بزرگش فرستاد و به او گفت: «پسرم» او جواب داد: «بله» اسحاق گفت: «میبینی كه من دیگر پیر شدهام و ممكن است بمیرم. تیر و كمان خود را بردار. به صحرا برو و حیوانی شكار كن و از آن غذای خوشمزهای را كه من دوست دارم بپز و برایم بیاور تا آن را بخورم و قبل از مردنم دعا كنم كه خدا تو را بركت دهد.» وقتی اسحاق و عیسو صحبت میكردند، ربكا گفتوگوی آنها را میشنید. پس وقتی عیسو برای شكار بیرون رفت،
پیدایش 1:27-5 هزارۀ نو (NMV)
و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از تاری نمیتوانست ببیند، پسر بزرگش عیسو را فرا خواند و به او گفت: «ای پسرم»، پاسخ داد: «لبیک!» اسحاق گفت: «اینک من پیر شدهام و روز مرگ خود را نمیدانم. پس اکنون سلاح یعنی ترکش و کمان خود را برگرفته، به صحرا برو و چیزی برایم شکار کن، و خوراک خوشطعمی آنگونه که دوست میدارم برایم مهیا کن و آن را نزد من آور تا بخورم و جانم پیش از مردنم تو را برکت دهد.» چون اسحاق با پسرش عیسو سخن میگفت، رِبِکا شنید. وقتی عیسو به صحرا رفت تا صیدی شکار کرده، بیاورد،