اعداد 7:23-30
اعداد 7:23-30 هزارۀ نو (NMV)
آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «بالاق مرا از اَرام برگرفت، پادشاه موآب مرا از کوههای مشرق آورد. گفت: ”بیا و یعقوب را برایم لعن کن، بیا و اسرائیل را نفرین نما!“ چگونه لعن کنم او را که خدا لعن نکرده است؟ چگونه نفرین کنم کسی را که خداوند نفرین نکرده است؟ زیرا از فراز صخرهها او را میبینم، و از بالای کوهها نظارهاش میکنم. هان قومی که جدا از دیگران مسکن دارد، و خود را از دیگر اقوام نمیشمارد! کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد، یا ربع اسرائیل را حساب تواند کرد؟ باشد که به مرگ صالحان بمیرم، و سرانجامی چون آنان داشته باشم!» بالاق به بَلعام گفت: «با من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعن کنی، اما تو ایشان را برکت تمام دادی!» بَلعام او را پاسخ داد: «آیا نمیبایست به هوش باشم تا آنچه را خداوند در دهانم میگذارد، بگویم؟» آنگاه بالاق وی را گفت: «تمنا اینکه با من به مکانی دیگر بیایی که از آنجا ایشان را ببینی. تنها حاشیۀ بیرونی ایشان را خواهی دید، و نه همگیشان را. از آنجا ایشان را برایم لعن کن.» پس او را به صحرای صوفیم بر فراز کوه پیسگاه برد و هفت مذبح ساخته، بر هر مذبح گاوی و قوچی تقدیم کرد. آنگاه بَلعام به بالاق گفت: «در کنار قربانی تمامسوزِ خود بایست تا من در آنجا با خداوند ملاقات کنم.» خداوند با بَلعام ملاقات کرد و کلامی در دهان او نهاد و گفت: «نزد بالاق بازگرد و چنین بگو.» پس بَلعام نزد بالاق آمد و اینک او با سروران موآب کنار قربانی تمامسوزِ خود ایستاده بود. بالاق از او پرسید: «خداوند چه گفت؟» آنگاه بَلعام خطابۀ خود را آغاز کرده، گفت: «ای بالاق، برخیز و بشنو؛ ای پسر صِفّور، به من گوش فرا ده: خدا انسان نیست که دروغ گوید، و نه بنیآدم که از تصمیم خود منصرف شود. آیا او سخنی گفته که بدان عمل نکرده باشد؟ یا کلامی بر زبان آورده که به انجام نرسانده باشد؟ هان فرمان یافتم که برکت دهم؛ او برکت داده، و آن را باطل نتوانم کرد. او تیرهبختی در یعقوب ندیده، و مشقتی در اسرائیل مشاهده نکرده است. یهوه خدایش با اوست، و غریوِ درود بر شاه، در میان او. خدا او را از مصر بیرون میآورد، او وی را همچون شاخهای گاو وحشی است. بهیقین هیچ افسونی بر ضد یعقوب کارگر نیست، و نه هیچ فالی بر علیه اسرائیل. اکنون دربارۀ یعقوب و اسرائیل خواهند گفت: ”بنگرید که خدا چهها کرده است!“ اینک قومی همچون شیر ماده برمیخیزد، و چون شیر نر خویشتن را بر پا میدارد. تا شکار را نخورد و خون کشتگان را ننوشد، نمیخوابد.» آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «ایشان را نه لعن کن و نه برکت ده.» اما بَلعام پاسخ داده، به بالاق گفت: «آیا تو را نگفتم، ”هرآنچه خداوند بفرماید، همان را باید انجام دهم“؟» آنگاه بالاق به بَلعام گفت: «تمنا اینکه بیایی تا تو را به مکانی دیگر بَرم. شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را از آنجا برایم لعن کنی.» پس بالاق بَلعام را بر فراز فِعور که مشرف بر بیابان است، برد. بَلعام به بالاق گفت: «در اینجا هفت مذبح برای من بساز و هفت گاو نر و هفت قوچ برایم آماده کن.» بالاق به گونهای که بَلعام گفته بود، به عمل آورد و یک گاو و یک قوچ بر هر مذبح تقدیم کرد.
اعداد 7:23-30 Persian Old Version (POV-FAS)
و مثل خود را آورده، گفت: «بالاق ملک موآب مرا از ارام از کوههای مشرق آورد، که بیایعقوب را برای من لعنت کن، و بیا اسرائیل رانفرین نما. چگونه لعنت کنم آن را که خدا لعنت نکرده است؟ و چگونه نفرین نمایم آن را که خداوند نفرین ننموده است؟ زیرا از سرصخرهها او را میبینم. و از کوهها او را مشاهده مینمایم. اینک قومی است که به تنهایی ساکن میشود، و در میان امتها حساب نخواهد شد. کیست که غبار یعقوب را تواند شمرد یا ربع اسرائیل را حساب نماید؟ کاش که من به وفات عادلان بمیرم و عاقبت من مثل عاقبت ایشان باشد.» پس بالاق به بلعام گفت: «به من چه کردی؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعنت کنی، و هان برکت تمام دادی!» او در جواب گفت: «آیا نمی بایدباحذر باشم تا آنچه را که خداوند به دهانم گذاردبگویم؟» بالاق وی را گفت: «بیا الان همراه من بهجای دیگر که از آنجا ایشان را توانی دید، فقطاقصای ایشان را خواهی دید، و جمیع ایشان رانخواهی دید و از آنجا ایشان را برای من لعنت کن.» پس او را به صحرای صوفیم، نزد قله فسجه برد و هفت مذبح بنا نموده، گاوی و قوچی بر هر مذبح قربانی کرد. و او به بالاق گفت: «نزدقربانی سوختنی خود، اینجا بایست تا من در آنجا(خداوند را) ملاقات نمایم.» و خداوند بلعام را ملاقات نموده، و سخنی در زبانش گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته، چنین بگو.» پس نزدوی آمد، و اینک نزد قربانی سوختنی خود باسروران موآب ایستاده بود، و بالاق از او پرسیدکه «خداوند چه گفت؟» آنگاه مثل خود راآورده، گفت: «ای بالاق برخیز و بشنو. وای پسرصفور مرا گوش بگیر. خدا انسان نیست که دروغ بگوید. و از بنی آدم نیست که به اراده خودتغییر بدهد. آیا او سخنی گفته باشد و نکند؟ یاچیزی فرموده باشد و استوار ننماید؟ اینک مامور شدهام که برکت بدهم. و او برکت داده است و آن را رد نمی توانم نمود. او گناهی دریعقوب ندیده، و خطایی در اسرائیل مشاهده ننموده است. یهوه خدای او با وی است. و نعره پادشاه در میان ایشان است. خدا ایشان را ازمصر بیرون آورد. او را شاخها مثل گاو وحشی است. به درستی که بر یعقوب افسون نیست وبر اسرائیل فالگیری نی. درباره یعقوب و درباره اسرائیل در وقتش گفته خواهد شد، که خدا چه کرده است. اینک قوم مثل شیر ماده خواهندبرخاست. و مثل شیر نر خویشتن را خواهندبرانگیخت، و تا شکار را نخورد، و خون کشتگان را ننوشد، نخواهد خوابید.» بالاق به بلعام گفت: «نه ایشان را لعنت کن ونه برکت ده.» بلعام در جواب بالاق گفت: «آیاتو را نگفتم که هرآنچه خداوند به من گوید، آن را باید بکنم؟» بالاق به بلعام گفت: «بیا تا تو را بهجای دیگر ببرم، شاید در نظر خدا پسند آید که ایشان را برای من از آنجا لعنت نمایی.» پس بالاق بلعام را بر قله فغور که مشرف بر بیابان است، برد. بلعام به بالاق گفت: «در اینجا برای من هفت مذبح بساز و هفت گاو و هفت قوچ از برایم دراینجا حاضر کن.» و بالاق به طوری که بلعام گفته بود، عمل نموده، گاوی و قوچی بر هر مذبح قربانی کرد.
اعداد 7:23-30 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
و این پیام را داد: «بالاق، پادشاه موآب مرا از سرزمین ارام، از کوههای شرقی آورد. او به من گفت: ”بیا و قوم اسرائیل را برای من نفرین کن.“ ولی چگونه نفرین کنم آنچه را که خدا نفرین نکرده است؟ چگونه لعنت کنم قومی را که خداوند لعنت نکرده است؟ از بالای صخرهها ایشان را میبینم، از بالای تپهها آنان را مشاهده میکنم. آنان قومی هستند که به تنهایی زندگی میکنند و خود را از دیگر قومها جدا میدانند. ایشان مثل غبارند، بیشمار و بیحساب! ای کاش این سعادت را میداشتم که همچون یک صالح بمیرم. ای کاش عاقبت من، مثل عاقبت آنها باشد!» بالاق پادشاه به بلعام گفت: «این چه کاری بود که کردی؟ من به تو گفتم که دشمنانم را نفرین کنی، ولی تو ایشان را برکت دادی!» اما بلعام جواب داد: «آیا میتوانم سخن دیگری غیر از آنچه که خداوند به من میگوید بر زبان آورم؟» بعد بالاق به او گفت: «پس بیا تا تو را به جای دیگری ببرم. از آنجا فقط قسمتی از قوم اسرائیل را خواهی دید. حداقل آن عده را نفرین کن.» بنابراین بالاق پادشاه، بلعام را به مزرعهٔ صوفیم بر روی کوه پیسگاه برد و در آنجا هفت مذبح ساخت و روی هر مذبح یک گاو و یک قوچ قربانی کرد. پس بلعام به پادشاه گفت: «تو در کنار قربانی سوختنی خود بایست تا من به ملاقات خداوند بروم.» خداوند بلعام را ملاقات نمود و آنچه را که او میبایست به بالاق بگوید به او گفت. پس بلعام به نزد پادشاه که با بزرگان موآب در کنار قربانیهای سوختنی خود ایستاده بود، بازگشت. پادشاه پرسید: «خداوند چه فرموده است؟» جواب بلعام چنین بود: «بالاق، برخیز و بشنو! ای پسر صفور، به من گوش فرا ده! خدا انسان نیست که دروغ بگوید، او مثل انسان نیست که تغییر فکر دهد. آیا تاکنون وعدهای داده است که بدان عمل نکرده باشد؟ یا کلامی بر زبان آورده که به انجام نرسانده باشد؟ به من دستور داده شده است که ایشان را برکت دهم، زیرا خدا آنان را برکت داده است و من نمیتوانم آن را تغییر دهم. او گناهی در اسرائیل ندیده است، پس بدبختی در قوم خدا مشاهده نخواهد شد. خداوند، خدای ایشان با آنان است، و ایشان اعلان میکنند که او پادشاه آنهاست. خدا اسرائیل را از مصر بیرون آورده است، آنها مثل شاخهای گاو وحشی نیرومند هستند. نمیتوان اسرائیل را نفرین کرد، و هیچ افسونی بر این قوم کارگر نیست. دربارهٔ اسرائیل خواهند گفت: ”ببینید خدا برای آنها چه کارهایی کرده است!“ این قوم، چون شیر ماده برمیخیزد، و همچون شیر نر خود را بر پا میدارد. و تا وقتی شکار خود را نخورند و خون کشتگان را ننوشند، نمیخوابند.» پادشاه به بلعام گفت: «اگر آنها را نفرین نمیکنی، حداقل برکتشان هم نده.» اما بلعام جواب داد: «مگر به تو نگفتم هر چه خداوند بر زبانم بگذارد آن را خواهم گفت؟» بعد بالاق پادشاه، به بلعام گفت: «تو را به جای دیگری میبرم، شاید خدا را خوش آید و به تو اجازه فرماید از آنجا بنیاسرائیل را نفرین کنی.» پس بالاق پادشاه بلعام را به قلهٔ کوه فغور که مشرف به بیابان بود، برد. بلعام دوباره به بالاق گفت که هفت مذبح بسازد و هفت گاو و هفت قوچ برای قربانی حاضر کند. بالاق چنانکه بلعام گفته بود عمل نمود و بر هر مذبح، یک گاو و یک قوچ قربانی کرد.
اعداد 7:23-30 مژده برای عصر جدید (TPV)
و چنین گفت: «بالاق مرا از سوریه، از کوههای مشرق آورد. به من گفت: 'بیا و یعقوب را بهخاطر من نفرین کن. بیا و به قوم اسرائیل لعنت بفرست.' چگونه میتوانم قومی را نفرین کنم که خدا نفرین نکرده است؟ چگونه میتوانم مردمی را لعنت کنم که خدا لعنت نکرده است؟ از فراز کوهها آنها را میبینم، از بالای تپّهها آنها را تماشا میکنم. آنها مردمی هستند که تنها زندگی میکنند، خود را جزو اقوام دیگر بشمار نمیآورند. آنها مانند غبار، بیشمارند و بیحساب. ای کاش، این سعادت را میداشتم، که مثل یکی از افراد قوم خدا بمیرم. ایکاش، عاقبت من، مانند عاقبت آنها باشد.» بالاق از بلعام پرسید: «این چه کاری بود که تو به من کردی؟ من به تو گفتم دشمنانم را نفرین کنی، ولی تو آنها را برکت دادی.» بلعام پاسخ داد: «آیا نباید آنچه را که خداوند بر زبانم میگذارد بیان کنم.» بالاق به او گفت: «بیا تا تو را به مکان دیگری ببرم. از آنجا تنها یک قسمت قوم اسرائیل را میبینی. از همانجا آنها را برای من نفرین کن.» پس بالاق او را به مزرعه صوفیم که بر کوه فسجه واقع است برد. در آنجا هفت قربانگاه ساخت و بر هر کدام آنها یک گاو و یک قوچ قربانی کرد. بلعام به پادشاه گفت: «تو در همین جا کنار قربانی سوختنی بایست. من در آنجا برای ملاقات خداوند میروم.» خداوند به ملاقات بلعام آمد و به او فرمود که پیام او را به بالاق برساند. بلعام نزد بالاق که با رهبران موآب کنار قربانی سوختنی ایستاده بودند، برگشت. بالاق از او پرسید: «خداوند چه فرمود؟» بلعام این چنین بیان کرد: «ای بالاق، برخیز و بشنو! ای پسر صفور به من گوش فرا ده! خداوند چون انسان نیست که دروغ بگوید، یا چون او توبه کند. به آنچه که قول بدهد عمل میکند، او سخن میگوید و به انجام میرسد. به من امر فرموده است که آنها را برکت بدهم. او به آنها برکت داده است؛ من آن را نمیتوانم تغییر دهم. او در آیندهٔ اسرائیل بدبختی و دشواری نمیبیند خداوند خدای ایشان با آنهاست. آنها او را به عنوان پادشاه خویش اعلام میکنند. خدا آنها را از مصر بیرون آورد. آنها چون گاو وحشی نیرومند هستند. کسی نمیتواند اسرائیل را جادو کند و افسون کسی بر آنها کارگر نیست. دربارهٔ اسرائیل میگویند: 'خدا چه کارهایی برای آنها کرده است.' این قوم را ببینید که مثل شیر مادّه برمیخیزند و مانند شیر نر به پا میایستند. تا وقتیکه شکار خود را نخورند و خون کشتهشدگان خود را ننوشند، نمیخوابند.» بالاق به بلعام گفت: «نه آنها را نفرین کن و نه به آنها برکت بده.» بلعام پاسخ داد: «مگر من به تو نگفتم، هرآنچه را که خداوند بگوید، انجام خواهم داد.» آنگاه بالاق به او گفت: «حالا بیا تا به جای دیگری برویم، شاید مورد پسند خدا باشد و به تو اجازه بدهد که قوم اسرائیل را از آنجا برای من نفرین کنی.» بالاق او را بر قلّهٔ فغور که مشرف به بیابان بود، برد. بلعام به او گفت که هفت قربانگاه بسازد و هفت گاو و هفت قوچ را برای قربانی آماده کند. بالاق مطابق دستور او عمل کرد و بر هر قربانگاه یک گاو و یک قوچ قربانی کرد.