اعداد 2:11-35
اعداد 2:11-35 Persian Old Version (POV-FAS)
و قوم نزد موسی فریاد برآورده، موسی نزد خداوند دعانمود و آتش خاموش شد. پس آن مکان راتبعیره نام نهادند، زیرا که آتش خداوند در میان ایشان مشتعل شد. و گروه مختلف که در میان ایشان بودند، شهوتپرست شدند، و بنیاسرائیل باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند! ماهیای را که در مصر مفت میخوردیم و خیارو خربوزه و تره و پیاز و سیر را بیاد میآوریم. والان جان ما خشک شده، و چیزی نیست و غیر ازاین من، در نظر ما هیچ نمی آید!» و من مثل تخم گشنیز بود و شکل آن مثل مقل. و قوم گردش کرده، آن را جمع مینمودند، و آن را در آسیا خرد میکردند یا در هاون میکوبیدند، و در دیگها پخته، گردهها از آن میساختند. و طعم آن مثل طعم قرصهای روغنی بود. و چون شبنم در وقت شب بر اردو می بارید، من نیز بر آن میریخت. و موسی قوم را شنید که با اهل خانه خودهر یک به در خیمه خویش میگریستند، و خشم خداوند به شدت افروخته شد، و در نظر موسی نیز قبیح آمد. و موسی به خداوند گفت: «چرابه بنده خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟ آیامن به تمامی این قوم حامله شده، یا من ایشان رازاییدهام که به من میگویی ایشان را در آغوش خود بردار، به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره رابرمی دارد؟ گوشت از کجا پیدا کنم تا به همه این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده، میگویندما را گوشت بده تا بخوریم. من به تنهایی نمی توانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا برمن زیاد سنگین است. و اگر با من چنین رفتارنمایی، پس هرگاه در نظر تو التفات یافتم مراکشته، نابود ساز تا بدبختی خود را نبینم.» پس خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: «هفتاد نفر از مشایخ بنیاسرائیل که ایشان رامی دانی که مشایخ قوم و سروران آنها میباشندنزد من جمع کن، و ایشان را به خیمه اجتماع بیاورتا در آنجا با تو بایستند. و من نازل شده، درآنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که برتوست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تومتحمل بار این قوم باشند و تو به تنهایی متحمل آن نباشی. «و قوم را بگو که برای فردا خود را تقدیس نمایید تا گوشت بخورید، چونکه در گوش خداوند گریان شده، گفتید، کیست که ما را گوشت بخوراند! زیرا که در مصر ما را خوش میگذشت! پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید. نه یک روز و نه دو روز خواهیدخورد، و نه پنج روز و نه ده روز و نه بیست روز، بلکه یک ماه تمام تا از بینی شما بیرون آید ونزد شما مکروه شود، چونکه خداوند را که درمیان شماست رد نمودید، و به حضور وی گریان شده، گفتید، چرا از مصر بیرون آمدیم.» موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیادهاند و تو گفتی ایشان را گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند. آیا گلهها ورمهها برای ایشان کشته شود تا برای ایشان کفایت کند؟ یا همه ماهیان دریا برای ایشان جمع شوند تا برای ایشان کفایت کند؟» خداوند موسی را گفت: «آیا دست خداوندکوتاه شده است؟ الان خواهی دید که کلام من برتو واقع میشود یا نه.» پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند رابه قوم گفت، و هفتاد نفر از مشایخ قوم را جمع کرده، ایشان را به اطراف خیمه برپا داشت. وخداوند در ابر نازل شده، با وی تکلم نمود، و ازروحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد نفرمشایخ نهاد و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند، لیکن مزید نکردند. اما دو نفر در لشکرگاه باقی ماندند که نام یکی الداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نازل شد و نامهای ایشان در ثبت بود، لیکن نزدخیمه نیامده، در لشکرگاه نبوت کردند. آنگاه جوانی دوید و به موسی خبر داده، گفت: «الداد ومیداد در لشکرگاه نبوت میکنند.» و یوشع بن نون خادم موسی که ازبرگزیدگان او بود، در جواب گفت: «ای آقایم موسی ایشان را منع نما!» موسی وی را گفت: «آیا تو برای من حسد می بری؟ کاشکه تمامی قوم خداوند نبی میبودندو خداوند روح خود را بر ایشان افاضه مینمود!» پس موسی با مشایخ اسرائیل به لشکرگاه آمدند. و بادی از جانب خداوند وزیده، سلوی رااز دریا برآورد و آنها را به اطراف لشکرگاه تخمین یک روز راه به این طرف و یک روز راه به آن طرف پراکنده ساخت، و قریب به دو ذراع از روی زمین بالا بودند. و قوم برخاسته تمام آن روز و تمام آن شب و تمام روز دیگر سلوی را جمع کردند وآنکه کمتر یافته بود، ده حومر جمع کرده بود، وآنها را به اطراف اردو برای خود پهن کردند. وگوشت هنوز در میان دندان ایشان میبود پیش ازآنکه خاییده شود، که غضب خداوند بر ایشان افروخته شده خداوند قوم را به بلای بسیارسخت مبتلا ساخت. و آن مکان را قبروت هتاوه نامیدند، زیرا قومی را که شهوتپرست شدند، در آنجا دفن کردند. و قوم از قبروت هتاوه به حضیروت کوچ کرده، در حضیروت توقف نمودند.
اعداد 2:11-35 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
ایشان فریاد سر داده، از موسی کمک خواستند و چون موسی برای آنان نزد خداوند دعا کرد، آتش متوقف شد. از آن پس آنجا را «تبعیره» (یعنی «سوختن») نامیدند، چون در آنجا آتش خداوند در میان ایشان شعلهور شده بود. آنگاه غریبانی که از مصر همراه ایشان آمده بودند در آرزوی چیزهای خوب مصر اظهار دلتنگی میکردند و این خود بر نارضایتی قوم اسرائیل میافزود به طوری که نالهکنان میگفتند: «ای کاش کمی گوشت میخوردیم! چه ماهیهای لذیذی در مصر میخوردیم! یادِ آن ماهیها که در مصر مفت میخوردیم به خیر! چه خیارها و خربزههایی! چه ترهها و سیرها و پیازهایی! ولی حالا قوتی برای ما نمانده است، چون چیزی برای خوردن نداریم جز این مَنّا!» (مَنّا به اندازهٔ تخم گشنیز و به رنگ سفید مایل به زرد بود. بنیاسرائیل آن را از روی زمین جمع کرده، میکوبیدند و به صورت آرد درمیآوردند، سپس، از آن آرد، قرصهای نان میپختند. طعم آن مثل طعم نانهای روغنی بود. مَنّا با شبنم شامگاهی بر زمین مینشست.) موسی صدای تمام خانوادههایی را که در اطراف خیمههای خود ایستاده گریه میکردند شنید. پس خشم خداوند سخت شعلهور گردید و موسی نیز از این امر بسیار ناراحت شد. موسی به خداوند گفت: «چرا با من که خدمتگزارت هستم چنین رفتار میکنی و مرا در این تنگنا گذاشتهای؟ به من رحم کن! مگر من چه کردهام که بار این قوم را بر دوش من گذاشتهای؟ آیا اینها بچههای من هستند؟ آیا من آنها را زاییدهام که به من میگویی آنها را مانند دایه در آغوش گرفته، به سرزمینی که برای اجدادشان قسم خوردی، ببرم؟ برای این همه جمعیت چگونه گوشت تهیه کنم؟ زیرا نزد من گریه کرده، میگویند: ”به ما گوشت بده!“ من به تنهایی نمیتوانم سنگینی بار این قوم را تحمل کنم. این باری است بسیار سنگین! اگر میخواهی با من چنین کنی، درخواست میکنم مرا بکشی و از این وضع طاقتفرسا نجات دهی!» پس خداوند به موسی فرمود: «هفتاد نفر از مردان اسرائیل را که بهعنوان شیخ و رهبر شناخته شدهاند به حضور من بخوان. آنها را به خیمهٔ ملاقات بیاور تا در آنجا با تو بایستند. من نزول کرده، در آنجا با تو سخن خواهم گفت و از روحی که بر تو قرار دارد گرفته، بر ایشان نیز خواهم نهاد تا با تو بار این قوم را بر دوش بکشند و تو تنها نباشی. «به بنیاسرائیل بگو: ”خود را طاهر سازید، چون فردا گوشت به شما خواهم داد تا بخورید. شما گریه کردید و خداوند نالههای شما را شنیده است که گفتهاید: «ای کاش گوشت برای خوردن میداشتیم. وقتی در مصر بودیم وضع ما بهتر بود!» پس خداوند به شما گوشت خواهد داد تا بخورید نه برای یک روز، دو روز، پنج روز، ده روز، بیست روز، بلکه برای یک ماه تمام گوشت خواهید خورد به حدی که از دماغتان درآید و از آن بیزار شوید، زیرا خداوند را که در میان شماست رد نموده، از فراق مصر گریه کردید.“» ولی موسی گفت: «تنها تعداد سربازان پیادهٔ قوم ششصد هزار نفر است و آنگاه تو قول میدهی که یک ماه تمام گوشت به این قوم بدهی؟ اگر ما تمام گلهها و رمههای خود را سر ببریم باز هم کفاف این تعداد را نخواهد داد! و اگر تمام ماهیان دریا را هم بگیریم این قوم را نمیتوانیم سیر کنیم!» خداوند به موسی فرمود: «آیا من ناتوان شدهام؟ بهزودی خواهی دید که کلام من راست است یا نه.» پس موسی خیمهٔ ملاقات را ترک کرده، سخنان خداوند را به گوش قوم رسانید و هفتاد نفر از مشایخ بنیاسرائیل را جمع کرده، ایشان را در اطراف خیمه قرار داد. خداوند در ابر نازل شده، با موسی صحبت کرد و از روحی که بر موسی قرار داشت گرفته، بر آن هفتاد شیخ نهاد. وقتی که روح بر ایشان قرار گرفت نبوّت کردند، اما پس از آن دیگر نبوّت نکردند. دو نفر از آن هفتاد نفر به نامهای الداد و میداد، در اردوگاه مانده و به خیمۀ ملاقات نرفته بودند، ولی روح بر ایشان نیز قرار گرفت و در همان جایی که بودند نبوّت کردند. جوانی دویده، به موسی خبر داد: «اِلداد و میداد در اردوگاه نبوت میکنند.» یوشع پسر نون که یکی از دستیاران برگزیدۀ موسی بود اعتراض نموده، گفت: «ای سرور من، جلوی کار آنها را بگیر!» ولی موسی جواب داد: «آیا تو به جای من حسادت میکنی؟ ای کاش تمامی قوم خداوند نبی بودند و خداوند روح خود را بر همهٔ آنها مینهاد!» بعد موسی با مشایخ اسرائیل به اردوگاه بازگشت. خداوند بادی وزانید که از دریا بلدرچین آورد. بلدرچینها اطراف اردوگاه را از هر طرف به مسافت یک روز راه در ارتفاعی نزدیک به یک متر از سطح زمین پر ساختند. بنیاسرائیل تمام آن روز و شب و روز بعد از آن، بلدرچین گرفتند. حداقل وزن پرندگانی که هر کس جمع کرده بود نزدیک به هزار کیلو بود. به منظور خشک کردن بلدرچینها، آنها را در اطراف اردوگاه پهن کردند. اما گوشت هنوز زیر دندانهایشان بود که خشم خداوند بر قوم اسرائیل افروخته شد و بلایی سخت نازل کرده، عدهٔ زیادی از آنان را از بین برد. پس آن مکان را «قبروت هتاوه» (یعنی «قبرستان حرص و ولع») نامیدند، چون در آنجا اشخاصی را دفن کردند که برای گوشت و سرزمین مصر حریص شده بودند. قوم اسرائیل از آنجا به حضیروت کوچ کرده، مدتی در آنجا ماندند.
اعداد 2:11-35 مژده برای عصر جدید (TPV)
آنگاه مردم نزد موسی گریستند و موسی نزد خداوند دعا کرد و آتش خاموش شد. پس آنجا را «تبعیره» (یعنی سوختن) نامیدند، زیرا در آنجا آتش خداوند در میان ایشان مشتعل شده بود. بیگانگانی که با قوم اسرائیل بودند، هوس خوردن گوشت کرده بودند و خود قوم اسرائیل نیز نالهکنان میگفتند: «ای کاش کسی به ما گوشت میداد! به یاد داریم که در مصر ماهی رایگان میخوردیم، خیار، خربزه، تره، پیاز و سیر داشتیم. امّا اکنون اشتهای خود را از دست دادهایم و به غیراز این مَنّا چیز دیگری نیست که بخوریم.» مَنّا مادّهای بود، به اندازهٔ تخم گشنیز به رنگ سفید مایل به زرد. مردم اسرائیل میرفتند و آن را از روی زمین جمع میکردند، در هاوَن میکوبیدند و آرد میکردند و بعد، از آن آرد نان میپختند. و مزهٔ نان روغنی داشت. مَنّا با شبنم شبانگاه بر زمین مینشست. موسی صدای گریهٔ قوم اسرائیل را، که جلوی چادرهای خود نشسته بودند، شنید. موسی از اینکه خداوند خشمگین شده بود بسیار ناراحت شد و به خداوند گفت: «چرا با این بندهات چنین رفتار میکنی؟ من چه کردهام که از من ناراضی هستی؟ چرا بار این قوم را به دوش من گذاشتهای؟ آیا من آنها را آفریدهام و به دنیا آوردهام که میگویی مانند پرستاری که کودک را در آغوش میگیرد، آنها را به سرزمینی که به اجدادشان وعده دادهای ببرم؟ برای اینهمه مردم از کجا گوشت تهیّه کنم؟ زیرا آنها نزد من گریه میکنند و میگویند: 'به ما گوشت بده تا بخوریم.' من به تنهایی نمیتوانم، بار مسئولیّت تمام این مردم را به گردن بگیرم. این بار برای من بسیار سنگین است. اگر با من اینچنین رفتار میکنی، خواهش میکنم مرا بکش، بکش تا از این بدبختی رهایی یابم.» خداوند به موسی فرمود: «هفتاد نفر از رهبران برجستهٔ قوم اسرائیل را جمع کن و نزد دروازهٔ خیمهٔ عبادت به حضور من بیاور و در آنجا همراه تو بایستند. آنگاه من نزول میکنم و با تو حرف میزنم و از روحی که به تو دادهام، میگیرم و به آنها میدهم تا در مسئولیّت امور قوم با تو سهیم باشند و تو تنها نباشی. به مردم اسرائیل بگو: 'خود را برای فردا پاک کنید و به شما گوشت داده میشود که بخورید.' به آنها بگو که خداوند نالهٔ شما را شنید که میگفتید: 'ای کاش کسی به ما گوشت میداد که میخوردیم. وقتیکه در مصر بودیم، وضع بهتری داشتیم.' بنابراین خداوند به شما گوشت میدهد. شما نه برای یک روز، دو روز، پنج روز، ده روز یا بیست روز، بلکه برای یک ماهِ کامل، آنقدر گوشت خواهید خورد که از دماغهایتان بیرون بیاید و از خوردن آن بیزار شوید، زیرا خدایی را که بین شماست رد کردید و افسوس خوردید که چرا از مصر خارج شدید.» امّا موسی گفت: «تنها تعداد مردمی که پیاده هستند ششصد هزار است، باز هم تو میگویی که برای یک ماه کامل به آنها گوشت میدهی؛ اگر ما همهٔ رمه و گلّهٔ خود را بکشیم، برای اینهمه مردم کفایت نمیکند. یا اگر تمام ماهیان دریا را هم بگیریم، امکان ندارد که همهٔ این مردم را سیر کنیم.» خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه است؟ حالا خواهی دید که آنچه گفتهام به انجام خواهد رسید یا نه.» پس موسی از خیمهٔ عبادت خارج شد و آنچه را که خداوند فرموده بود، به مردم گفت. بعد هفتاد نفر از رهبران قوم را جمع کرد و آنها را در اطراف خیمهٔ عبادت قرار داد. آنگاه خداوند در ابر نازل شد و با موسی به صحبت پرداخت و از روحی که بر موسی قرار داشت گرفت و بر آن هفتاد نفر رهبر گذاشت. به مجرّدی که روح بر آنها قرار گرفت شروع به نبوّت کردند، امّا بار دیگر نبوّت نکردند. دو نفر از آن هفتاد رهبر به نامهای الداد و میداد در اردوگاه مانده و به خیمهٔ عبادت نرفته بودند، امّا روح بر آنها هم قرار گرفت و در اردوگاه نبوّت کردند. یک مرد جوان دویده نزد موسی رفت و به او گفت: «الداد و میداد در اردوگاه نبوّت میکنند.» یوشع، پسر نون که از جوانی دستیار موسی بود گفت: «آقای من، آنها را منع کن.» امّا موسی به او گفت: «آیا تو به جای من حسادت میورزی؟ ای کاش خداوند روح خود را بر همهٔ قوم خود قرار میداد تا همهٔ آنها نبی میشدند.» بعد موسی با رهبران به اردوگاه برگشتند. به فرمان خداوند بادی وزید که بلدرچینها را، از دریا با خود آورد. به طوری که اطراف اردوگاه از هر طرف به ارتفاع یک متر و به مسافت چند کیلومتر از بلدرچین پُر شد. قوم اسرائیل تمام شب و روز و فردای آن بلدرچین جمع کردند. هیچکس کمتر از سیصد من جمع نکرده بود. مردم بلدرچینها را در اطراف اردوگاه پهن کردند تا خشک شوند. امّا هنوز گوشت در زیر دندانشان بود که آتش خشم خداوند بر قوم اسرائیل شعلهور شد و بلای سختی را بر آنها نازل کرد و عدّهای از آنها را از بین برد. بنابراین آنجا را «قبروت هتاوه»، یعنی «قبرستان حرص و طمع» نامیدند، زیرا افرادی را که هوس گوشت کرده بودند، در آنجا دفن نمودند. بعد قوم اسرائیل از قبروت هتاوه حرکت کرده، رهسپار حضیروت شدند و مدّتی در آنجا توقّف نمودند.
اعداد 2:11-35 هزارۀ نو (NMV)
آنگاه قوم نزد موسی فریاد برآوردند و موسی نزد خداوند دعا کرد و آتش خاموش شد. پس آن مکان تَبعیرَه نامیده شد، زیرا آتش خداوند در میان ایشان شعلهور گردیده بود. اما گروه مختلط و نااهلی که در میان ایشان بودند، بهشدّت حرص خوراک داشتند، و بنیاسرائیل نیز باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند؟ یادِ آن ماهیها که در مصر مفت میخوردیم، و یادِ آن خیارها و خربزهها، و ترهها و پیازها و سیرها به خیر! اما اکنون جان ما خشک شده است، و در برابر چشمانمان تنها همین مَنّا است و بس.» مَنّا همچون تخم گشنیز بود با منظری مانند مروارید. قوم میگشتند و آن را جمع میکردند؛ سپس با آسیاب میساییدند و یا در هاون میکوبیدند و آن را در دیگی پخته، از آن گِردهها میساختند. طعم آن همچون طعم نان روغنی بود. شبانگاه، هنگامی که شبنم بر اردوگاه مینشست، منّا نیز با آن فرو میریخت. موسی شنید که قوم در همۀ طایفههایشان هر یک به در خیمۀ خود میگریند. پس خشم خداوند سخت شعلهور شد، و در نظر موسی نیز ناپسند آمد. موسی به خداوند گفت: «چرا با خدمتگزار خود به بدی عمل کردی؟ و چرا در نظرت فیض نیافتم، که بار تمامی این قوم را بر من نهادی؟ آیا من به همۀ این قوم آبستن شدهام؟ یا من ایشان را زادهام که به من میگویی، ”همچون دایه که طفل شیرخواره را میبَرد، آنان را بر سینۀ خود ببر،“ به سرزمینی که برای اجدادشان قسم خوردی؟ گوشت از کجا فراهم کنم تا به همۀ این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان میگویند: ”ما را گوشت بده تا بخوریم.“ من به تنهایی یارای حمل تمامی این قوم را ندارم؛ این بار برای من بسیار سنگین است. اگر میخواهی با من بدینگونه عمل کنی، پس اگر در نظرت فیض یافتهام مرا به یکباره بِکُش تا تیرهبختی خود را نبینم!» پس خداوند به موسی گفت: «هفتاد تن از مشایخ اسرائیل را که میدانی مشایخ قوم و صاحبمنصبان آنانند، نزد من گرد آور و ایشان را به خیمۀ ملاقات بیاور تا در آنجا با تو بایستند. و من نازل شده، در آنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که بر توست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تو بار این قوم را حمل کنند و تو به تنهایی آن را حمل نکنی. قوم را بگو: ”خود را برای فردا تقدیس کنید که گوشت خواهید خورد. زیرا گریان در گوش خداوند گفتید: ’کیست که ما را گوشت بخوراند، زیرا در مصر ما را خوشتر میگذشت.‘ پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید، نه یک روز فقط، و نه دو، یا پنج، یا ده، و یا بیست روز، بلکه یک ماه تمام، چندان که از بینیتان به در آید و از آن بیزار شوید، زیرا خداوند را که در میان شماست رد کردید و در حضور وی گریسته، گفتید: ’آخر چرا از مصر بیرون آمدیم؟“‘» اما موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیادهاند و تو میگویی: ”به ایشان گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند!“ آیا میتوان گله و رمۀ کافی یافت تا برای ایشان ذبح شود؟ آیا اگر تمام ماهیان دریا برایشان گرد آید، کفاف ایشان را خواهد داد؟» خداوند به موسی گفت: «آیا دست خداوند کوتاه شده است؟ اکنون خواهی دید که کلام من بر تو واقع خواهد شد یا نه.» پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند را به قوم بازگفت. و هفتاد تن از مشایخ قوم را گرد آورد و ایشان را گرداگرد خیمه قرار داد. آنگاه خداوند در ابر نازل شده، با موسی سخن گفت و از روحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد شیخ نهاد. و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند ولی بدان ادامه ندادند. اما دو مرد در اردوگاه باقی مانده بودند که نام یکی اِلداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نیز قرار گرفت. ایشان در زمرۀ ثبتشدگان بودند، اما به خیمه بیرون نرفته بودند، و در اردوگاه نبوت کردند. آنگاه جوانی دوان دوان رفته، موسی را خبر داده، گفت: «اِلداد و میداد در اردوگاه نبوت میکنند.» پس یوشَع پسر نون که از جوانی دستیار موسی بود، گفت: «ای سرورم، موسی، ایشان را باز دار.» اما موسی وی را گفت: «آیا تو بهخاطر من حسد میبری؟ کاش که تمامی قوم خداوند نبی بودند و خداوند روح خود را بر ایشان افاضه میکرد.» پس موسی و مشایخ اسرائیل به اردوگاه بازگشتند. آنگاه بادی از جانب خداوند وزیده، بِلدرچینها را از دریا برآورد و آنها را به اندازۀ دو ذِراع بالاتر از زمین و در حدود یک روز راه به این جانب و یک روز راه به جانب دیگر، بر اطراف اردوگاه فرو ریخت. و قوم برخاسته، تمام آن روز و تمام آن شب و نیز تمام روز بعد بِلدرچین جمع کردند. هیچکس کمتر از ده حومِر جمع نکرد. آنگاه آنها را در تمامی اطراف اردوگاه برای خود گستردند. اما گوشت هنوز زیر دندانهایشان بود و جویده نشده بود که خشم خداوند بر قوم افروخته شد و خداوند ایشان را به بلای بسیار سخت زد. پس آن مکان را قِبروت هَتّاوَه نامیدند، زیرا قومی را که حریص شده بودند، در آنجا دفن کردند. و قوم از قِبروت هَتّاوَه به حَضیروت کوچ کردند و در حَضیروت ماندند.