مَرقُس 1:1-45

مَرقُس 1:1-45 Persian Old Version (POV-FAS)

ابتدا انجیل عیسی مسیح پسر خدا. چنانکه در اشعیا نبی مکتوب است، «اینک رسول خود را پیش روی تو میفرستم تاراه تو را پیش تو مهیا سازد. صدای ندا کنندهای در بیابان که راه خداوند را مهیا سازید و طرق او راراست نمایید.» یحیی تعمیددهنده در بیابان ظاهر شد وبجهت آمرزش گناهان به تعمید توبه موعظه مینمود. و تمامی مرز و بوم یهودیه و جمیع سکنه اورشلیم نزد وی بیرون شدند و به گناهان خود معترف گردیده، در رود اردون از او تعمیدمی یافتند. و یحیی را لباس از پشم شتر وکمربند چرمی بر کمر میبود و خوراک وی ازملخ و عسل بری. و موعظه میکرد و میگفت که «بعد از من کسی تواناتر از من میآید که لایق آن نیستم که خم شده، دوال نعلین او را باز کنم. من شما را به آب تعمید دادم. لیکن او شما را به روحالقدس تعمید خواهد داد.» و واقع شد در آن ایام که عیسی از ناصره جلیل آمده در اردن از یحیی تعمید یافت. وچون از آب برآمد، در ساعت آسمان را شکافته دید و روح را که مانند کبوتری بروی نازل میشود. و آوازی از آسمان دررسید که «توپسر حبیب من هستی که از تو خشنودم.» پس بیدرنگ روح وی را به بیابان میبرد. و مدت چهل روز در صحرا بود و شیطان او راتجربه میکرد و با وحوش بسر میبرد و فرشتگان او را پرستاری مینمودند. و بعد از گرفتاری یحیی، عیسی به جلیل آمده، به بشارت ملکوت خدا موعظه کرده، می گفت: «وقت تمام شد و ملکوت خدانزدیک است. پس توبه کنید و به انجیل ایمان بیاورید.» و چون به کناره دریای جلیل میگشت، شمعون و برادرش اندریاس را دید که دامی دردریا میاندازند زیرا که صیاد بودند. عیسی ایشان را گفت: «از عقب من آیید که شما را صیادمردم گردانم.» بیتامل دامهای خود را گذارده، از پی او روانه شدند. و از آنجا قدری پیشتررفته، یعقوب بن زبدی و برادرش یوحنا را دید که در کشتی دامهای خود را اصلاح میکنند. درحال ایشان را دعوت نمود. پس پدر خود زبدی را با مزدوران در کشتی گذارده، از عقب وی روانه شدند. و چون وارد کفرناحوم شدند، بیتامل درروز سبت به کنیسه درآمده، به تعلیم دادن شروع کرد، به قسمی که از تعلیم وی حیران شدند، زیرا که ایشان را مقتدرانه تعلیم میداد نه مانندکاتبان. و در کنیسه ایشان شخصی بود که روح پلیدداشت. ناگاه صیحه زده، گفت: «ای عیسی ناصری ما را با تو چهکار است؟ آیا برای هلاک کردن ما آمدی؟ تو را میشناسم کیستی، ای قدوس خدا!» عیسی به وی نهیب داده، گفت: «خاموش شو و از او درآی!» در ساعت آن روح خبیث او را مصروع نمود و به آواز بلند صدازده، از او بیرون آمد. و همه متعجب شدند، بحدی که از همدیگر سوال کرده، گفتند: «این چیست و این چه تعلیم تازه است که ارواح پلید رانیز با قدرت امر میکند و اطاعتش مینمایند؟» و اسم او فور در تمامی مرز و بوم جلیل شهرت یافت. و از کنیسه بیرون آمده، فور با یعقوب ویوحنا به خانه شمعون و اندریاس درآمدند. ومادرزن شمعون تب کرده، خوابیده بود. درساعت وی را از حالت او خبر دادند. پس نزدیک شده، دست او را گرفته، برخیزانیدش که همان وقت تب از او زایل شد و به خدمت گذاری ایشان مشغول گشت. شامگاه چون آفتاب به مغرب شد، جمیع مریضان و مجانین را پیش او آوردند. و تمام شهر بر در خانه ازدحام نمودند. و بسا کسانی را که به انواع امراض مبتلا بودند، شفا داد ودیوهای بسیاری بیرون کرده، نگذارد که دیوهاحرف زنند زیرا که او را شناختند. بامدادان قبل از صبح برخاسته، بیرون رفت و به ویرانهای رسیده، در آنجا به دعا مشغول شد. و شمعون و رفقایش درپی او شتافتند. چون او را دریافتند، گفتند: «همه تو رامی طلبند.» بدیشان گفت: «به دهات مجاورهم برویم تا در آنها نیز موعظه کنم، زیرا که بجهت این کار بیرون آمدم.» پس در تمام جلیل درکنایس ایشان وعظ مینمود و دیوها را اخراج میکرد. و ابرصی پیش وی آمده، استدعا کرد وزانو زده، بدو گفت: «اگر بخواهی، میتوانی مراطاهر سازی!» عیسی ترحم نموده، دست خودرا دراز کرد و او را لمس نموده، گفت: «میخواهم. طاهر شو!» و چون سخن گفت، فی الفور برص از او زایل شده، پاک گشت. و اورا قدغن کرد و فور مرخص فرموده، گفت: «زنهار کسی را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و آنچه موسی فرموده، بجهت تطهیر خودبگذران تا برای ایشان شهادتی بشود.» لیکن اوبیرون رفته، به موعظه نمودن و شهرت دادن این امر شروع کرد، بقسمی که بعد از آن او نتوانست آشکارا به شهر درآید بلکه در ویرانه های بیرون بسر میبرد و مردم از همه اطراف نزد وی میآمدند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه مَرقُس 1

مَرقُس 1:1-45 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)

آغازِ اِنجیل عیسی مسیح، پسر خدا: همان‌گونه که در کتاب اشعیای نبی نوشته شده: «من پیام‌آور خود را پیشاپیش تو می‌فرستم، و او راهت را آماده خواهد ساخت. او صدایی است که در بیابان بانگ بر می‌آوَرَد و می‌گوید: ”راه را برای آمدن خداوند آماده کنید! جاده را برای او هموار سازید!“» این شخص همان یحیای تعمیددهنده بود که در بیابان ظاهر شده، به مردم موعظه می‌کرد که تعمید بگیرند تا نشان دهند که از گناهانشان دست کشیده‌اند و به سوی خدا بازگشته‌اند تا گناهانشان آمرزیده شود. مردم از اورشلیم و از تمام سرزمین یهودیه به آن بیابان می‌شتافتند تا سخنان او را بشنوند. آنان به اعمال و رفتار بد خود اعتراف می‌کردند و از یحیی در رود اردن تعمید می‌گرفتند. لباس یحیی از پشم شتر و کمربند او از چرم و خوراکش نیز ملخ و عسل صحرایی بود. او به مردم چنین می‌گفت: «به‌زودی شخصی خواهد آمد که از من خیلی بزرگتر است، به طوری که من حتی شایسته نیستم که خم شده بند کفشهایش را باز کنم. من شما را با آب تعمید می‌دهم، ولی او شما را به روح‌القدس تعمید خواهد داد.» یکی از همان روزها، عیسی از شهر ناصره، واقع در ایالت جلیل، نزد یحیی رفت و از او در رود اردن تعمید گرفت. هنگامی که عیسی از آب بیرون می‌آمد، دید که آسمان باز شد و روح‌القدس به شکل کبوتری فرود آمد و بر او قرار گرفت، و ندایی از آسمان در رسید و گفت: «تو پسر عزیز من هستی که از تو بسیار خشنودم.» بلافاصله پس از این رویداد، روح خدا، عیسی را به بیابان برد. او در آنجا چهل روز تنها ماند. فقط حیوانات وحشی با او بودند. در این مدت شیطان او را وسوسه می‌کرد، اما فرشتگان از او مراقبت می‌نمودند. مدتی بعد، پس از آنکه یحیی به دستور هیرودیس پادشاه، زندانی شد، عیسی به جلیل آمد تا پیام خدا را به مردم برساند. او فرمود: «زمان موعود فرا رسیده است و ملکوت خدا نزدیک شده است. پس، از گناهان خود توبه کنید و به این خبر خوش ایمان بیاورید.» روزی عیسی در کنارۀ دریاچهٔ جلیل قدم می‌زد که شمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌انداختند، زیرا شغل هر دو ماهیگیری بود. عیسی ایشان را فرا خوانده، گفت: «به دنبال من بیایید و من به شما نشان خواهم داد که چگونه انسان‌ها را برای خدا صید کنید.» ایشان نیز بی‌درنگ تورهای خود را بر زمین گذاشتند و به دنبال او به راه افتادند. قدری جلوتر از آنجا، یعقوب و یوحنا، پسران زبدی را دید که در قایق، تورهای ماهیگیری خود را تعمیر می‌کردند. ایشان را نیز دعوت کرد تا پیروی‌اش کنند، و ایشان بی‌درنگ پدر خود زبدی را با کارگران گذاشتند و به دنبال او به راه افتادند. سپس همگی وارد شهر کَفَرناحوم شدند، و صبح روز شَبّات به کنیسه رفتند. در آنجا عیسی پیغام خدا را برای مردم بیان فرمود. مردم از تعلیم او شگفت‌زده شدند، زیرا با قدرت و اقتدار به ایشان تعلیم می‌داد، نه مانند علمای دین. در آن کنیسه مردی بود که روح پلید داشت. او با دیدن عیسی ناگهان فریاد برآورد: «ای عیسای ناصری، چرا ما را آسوده نمی‌گذاری؟ آیا آمده‌ای ما را هلاک سازی؟ تو را می‌شناسم. تو قدّوس خدا هستی!» عیسی به آن روح پلید اجازه نداد بیش از این چیزی بگوید، و به او دستور داده، گفت: «ساکت باش! از این مرد بیرون بیا!» همان دم، روح پلید او را به زمین زد، نعره‌ای برآورد و از جسم او خارج شد. حیرت همهٔ حاضرین را فرو گرفت؛ ایشان با هیجان به یکدیگر می‌گفتند: «این دیگر چه نوع تعلیم جدیدی است؟ کلام او به قدری قدرت دارد که حتی ارواح پلید نیز از او فرمان می‌برند!» طولی نکشید که خبر کارهای عیسی در سراسر ایالت جلیل پیچید. عیسی از کنیسه بیرون آمد، و بی‌درنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانهٔ شمعون و آندریاس رفت. وقتی به خانه رسیدند، دیدند که مادر زن شمعون تب کرده و خوابیده است؛ فوری به عیسی خبر دادند. عیسی به بالین او رفت، دستش را گرفت و او را برخیزاند. همان لحظه تبش قطع شد و برخاست و مشغول پذیرایی گردید. شامگاهان، پس از غروب آفتاب، مردم بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند. تمام اهالی شهر نیز برای تماشا جلوی در خانه جمع شده بودند. عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا بخشید و روحهای پلید بسیاری را از دیوزدگان بیرون کرد، اما به روحهای پلید اجازه نداد چیزی بگویند زیرا او را می‌شناختند. صبح روز بعد، وقتی هنوز هوا تاریک بود، عیسی برخاست و تنها به جای خلوتی رفت تا در آنجا دعا کند. کمی بعد شمعون با سایرین به جستجوی او رفتند. وقتی او را یافتند، گفتند: «همه به دنبال شما می‌گردند.» ولی عیسی در جواب ایشان فرمود: «باید به شهرهای دیگر هم بروم، تا به اهالی آنجا نیز پیغامم را برسانم، چون به خاطر همین آمده‌ام.» پس در تمام ایالت جلیل سفر کرد و در کنیسه‌ها به تعلیم و راهنمایی مردم پرداخت و ارواح پلید را از دیوانه‌ها بیرون کرد. روزی یک جذامی آمده، نزد عیسی زانو زد و التماس‌کنان گفت: «اگر بخواهی، می‌توانی مرا شفا ببخشی و پاک سازی.» عیسی دلش برای او سوخت، پس دست بر او گذاشته، فرمود: «البته که می‌خواهم؛ شفا بیاب!» همان لحظه جذام او برطرف شد و شفا یافت. هنگامی که عیسی او را مرخص می‌نمود، با تأکید زیاد به او فرمود: «مواظب باش که در این باره چیزی به کسی نگویی؛ بلکه نزد کاهن برو تا تو را معاینه کند. آنچه را هم که موسی برای جذامی‌های شفا یافته تعیین کرده، با خودت ببر تا به همه ثابت شود که شفا یافته‌ای.» اما او همان‌طور که می‌رفت، فریاد می‌زد که شفا یافته است. در نتیجه، مردم دور عیسی جمع شدند، به طوری که از آن به بعد دیگر نتوانست آزادانه وارد شهری شود. او مجبور بود پس از آن در جاهای دورافتادۀ بیرون شهر بماند، ولی مردم از همه جا نزد او می‌شتافتند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه مَرقُس 1

مَرقُس 1:1-45 مژده برای عصر جدید (TPV)

ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا: در كتاب اشعیای نبی آمده است كه: «من قاصد خود را پیشاپیش تو می‌فرستم، او راه تو را باز خواهد كرد. ندا کننده‌ای در بیابان فریاد می‌زند: راه خداوند را آماده سازید و مسیر او را راست گردانید.» یحیای تعمید‌ دهنده در بیابان ظاهر شد و اعلام كرد كه مردم برای آمرزش گناهان، باید توبه كنند و تعمید بگیرند. مردم از تمام سرزمین یهودیه و شهر اورشلیم نزد او می‌رفتند و با اعتراف به گناهان خود، در رود اردن به وسیلهٔ او تعمید می‌گرفتند. لباس یحیی از پشم شتر بود و كمربندی چرمی به كمر می‌بست و خوراكش ملخ و عسل صحرایی بود. او اعلام كرده گفت: «بعد از من مردی تواناتر از من می‌آید كه من لایق آن نیستم كه خم شوم و بند كفشهایش را باز كنم. من شما را با آب تعمید می‌دهم، امّا او شما را با روح‌القدس تعمید خواهد داد.» در این هنگام عیسی از ناصرهٔ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت. همین‌که عیسی از آب بیرون آمد، دید كه آسمان شكافته شد و روح‌القدس به صورت كبوتری به سوی او فرود آمد. و آوازی از آسمان شنیده شد كه می‌گفت: «تو پسر عزیز من هستی، از تو خشنودم.» فوراً روح خدا او را به بیابان برد. او مدّت چهل روز در بیابان بود و شیطان او را وسوسه می‌کرد. عیسی در بین حیوانات وحشی بود و فرشتگان او را خدمت می‌کردند. پس از بازداشت یحیی، عیسی به استان جلیل آمد و مژدهٔ خدا را اعلام فرمود و گفت: «ساعت مقرّر رسیده و پادشاهی خدا نزدیک است. توبه كنید و به این مژده ایمان آورید.» وقتی عیسی در كنار دریاچهٔ جلیل قدم می‌زد، شمعون و برادرش اندریاس را دید كه تور به دریا می‌انداختند چون ماهیگیر بودند. عیسی به آنها فرمود: «دنبال من بیایید تا شما را صیّاد مردم گردانم.» آن دو نفر فوراً تورهایشان را گذاشته، به دنبال او رفتند. كمی دورتر عیسی، یعقوب پسر زبدی و برادرش یوحنا را دید كه در قایقی مشغول آماده كردن تورهای خود بودند. عیسی آن دو نفر را نیز فوراً نزد خود خواند. آنها پدر خود زِبدی را با كارگرانش در قایق ترک كردند و به دنبال او رفتند. عیسی و شاگردانش وارد كفرناحوم شدند و همین‌که روز سبت فرا رسید، عیسی به كنیسه رفت و به تعلیم پرداخت. مردم از طرز تعلیم او حیران ماندند، زیرا برخلاف علمای یهود، او با اقتدار و اختیار به آنها تعلیم می‌داد. در همان موقع مردی كه روح پلید داشت، وارد كنیسه شد و فریاد زد: «ای عیسای ناصری با ما چه‌کار داری؟ آیا آمده‌ای تا ما را نابود كنی؟ من می‌دانم تو كیستی، ای قدّوس خدا.» امّا عیسی او را سرزنش كرده گفت: «ساكت شو و از این مرد بیرون بیا.» روح پلید آن مرد را تكان سختی داد و با فریاد بلند از او خارج شد. همه چنان حیران شدند، كه از یكدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ چه تعالیم تازه‌ای است و با چه قدرتی به ارواح پلید فرمان می‌دهد و آنها اطاعت می‌کنند!» بزودی شهرت او در سراسر جلیل پیچید. عیسی و شاگردانش از كنیسه بیرون آمدند و به اتّفاق یعقوب و یوحنا یک‌راست به خانهٔ شمعون و اندریاس رفتند. مادر زن شمعون تب داشت و خوابیده بود. به محض اینكه عیسی به آنجا رسید او را از حال آن زن باخبر كردند. عیسی نزد او رفت، دستش را گرفت و او را برخیزانید، تبش قطع شد و به پذیرایی آنها پرداخت. وقتی خورشید غروب كرد و شب شد، همهٔ بیماران و دیوانگان را نزد او آوردند. تمام مردم شهر در جلوی آن خانه جمع شدند. عیسی بیماران بسیاری را كه امراض گوناگون داشتند، شفا داد و دیوهای زیادی را بیرون كرد و نگذاشت آنها حرفی بزنند، چون او را می‌شناختند. سحرگاه روز بعد، عیسی از خواب برخاسته از منزل خارج شد و به جای خلوتی رفت و مشغول دعا شد. شمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند. و وقتی او را پیدا كردند به او گفتند: «همه به دنبال تو می‌گردند.» عیسی به آنها فرمود: «به جاهای دیگر و شهرهای اطراف برویم تا در آنجا هم پیام خود را برسانم، چون من برای همین منظور آمده‌ام.» عیسی در سراسر جلیل می‌گشت و در کنیسه‌ها پیام خود را اعلام می‌کرد و دیوها را بیرون می‌‌نمود. یک نفر جذامی نزد عیسی آمد، زانو زد و تقاضای كمک كرد و گفت: «اگر بخواهی می‌توانی مرا پاک سازی.» دل عیسی به حال او سوخت، دست خود را دراز كرد، او را لمس نمود و فرمود: «البتّه می‌خواهم، پاک شو.» فوراً جذامش برطرف شد و پاک گشت. بعد عیسی درحالی‌که او را مرخّص می‌کرد با تأكید فراوان به او فرمود: «مواظب باش به كسی چیزی نگویی، بلكه برو خود را به كاهن نشان بده و به‌خاطر اینكه پاک شده‌ای قربانی‌ای را كه موسی حكم كرده، تقدیم كن تا برای شفای تو شهادتی باشد.» امّا آن مرد رفت و این خبر را در همه‌جا منتشر كرد. به طوری که عیسی دیگر نمی‌توانست آشكارا وارد شهر بشود. بلكه در جاهای خلوت شهر می‌ماند و مردم از همه طرف نزد او می‌رفتند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه مَرقُس 1

مَرقُس 1:1-45 هزارۀ نو (NMV)

آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح پسر خدا. در کتاب اِشعیای نبی نوشته شده است: «اینک پیام‌آور خود را پیشاپیش تو می‌فرستم، که راهت را مهیا خواهد کرد؛» «ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد: ”راه خداوند را آماده کنید! طریقهای او را هموار سازید.“‌» پس یحیای تعمیددهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمیدِ توبه برای آمرزش گناهان موعظه می‌کرد. اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او می‌رفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید می‌گرفتند. یحیی جامه از پشم شتر بر تن می‌کرد و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و ملخ و عسل صحرایی می‌خورد. او موعظه می‌کرد و می‌گفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم. من شما را با آب تعمید داده‌ام، امّا او با روح‌القدس تعمیدتان خواهد داد.» در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت. چون عیسی از آب برمی‌آمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود می‌آید. و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.» روح بی‌درنگ عیسی را به بیابان برد. عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسه‌اش می‌کرد. او با حیوانات وحشی به سر می‌برد و فرشتگان خدمتش می‌کردند. عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ خدا را اعلام می‌کرد و می‌گفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.» چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل می‌گذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند. به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.» آنها بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند. چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده می‌کردند. بی‌درنگ ایشان را فرا خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند. آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا رسید، عیسی بی‌درنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت. مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه همچون علمای دین. در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد: «ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!» عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعره‌زنان از او بیرون آمد. مردم همه چنان شگفت‌زده شده بودند که از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان می‌دهد و آنها اطاعتش می‌کنند.» پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر ناحیۀ جلیل پیچید. چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بی‌درنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت. مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بی‌درنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند. پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفته، او را برخیزانید. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت. شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند. مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند! عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را می‌شناختند. بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد. شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند. چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!» عیسی ایشان را گفت: «بیایید به روستاهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمده‌ام.» پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسه‌های ایشان موعظه می‌کرد و دیوها را بیرون می‌راند. مردی جذامی نزد عیسی آمده، زانو زد و لابه‌کنان گفت: «اگر بخواهی، می‌توانی پاکم سازی.» عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم، پاک شو!» در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد. عیسی بی‌درنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار به وی فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، آنچه را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.» امّا آن مرد چون بیرون رفت، آزادانه در این باره سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتادۀ بیرون از شهر می‌ماند. با این حال، مردم از همۀ اطراف نزد او می‌آمدند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه مَرقُس 1