لوقا 9:20-26
لوقا 9:20-26 Persian Old Version (POV-FAS)
و این مثل را به مردم گفتن گرفت که «شخصی تاکستانی غرس کرد و به باغبانش سپرده مدت مدیدی سفر کرد. و در موسم غلامی نزدباغبانان فرستاد تا از میوه باغ بدو سپارند. اماباغبانان او را زده، تهیدست بازگردانیدند. پس غلامی دیگر روانه نمود. او را نیز تازیانه زده بیحرمت کرده، تهیدست بازگردانیدند. و بازسومی فرستاد. او را نیز مجروح ساخته بیرون افکندند. آنگاه صاحب باغ گفت چه کنم؟ پسرحبیب خود را میفرستم شاید چون او را بینند احترام خواهند نمود. اما چون باغبانان او رادیدند، با خود تفکرکنان گفتند، این وارث میباشد، بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ماگردد. در حال او را از باغ بیرون افکنده کشتند. پس صاحب باغ بدیشان چه خواهد کرد؟ اوخواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده باغ را به دیگران خواهد سپرد.» پس چون شنیدند گفتندحاشا. به ایشان نظر افکنده گفت: «پس معنیاین نوشته چیست، سنگی را که معماران ردکردند، همان سر زاویه شده است. و هرکه برآن سنگ افتد خرد شود، اما اگر آن بر کسی بیفتداو را نرم خواهد ساخت؟» آنگاه روسای کهنه و کاتبان خواستند که در همان ساعت او را گرفتارکنند. لیکن از قوم ترسیدند زیرا که دانستند که این مثل را درباره ایشان زده بود. و مراقب او بوده جاسوسان فرستادند که خود را صالح مینمودند تا سخنی از او گرفته، اورا به حکم و قدرت والی بسپارند. پس از اوسوال نموده گفتند: «ای استاد میدانیم که تو به راستی سخن میرانی و تعلیم میدهی و از کسی روداری نمی کنی، بلکه طریق خدا را به صدق میآموزی، آیا بر ما جایز هست که جزیه به قیصر بدهیم یا نه؟» او چون مکر ایشان را درک کرد، بدیشان گفت: «مرا برای چه امتحان میکنید؟ دیناری به من نشان دهید. صورت ورقمش از کیست؟ «ایشان در جواب گفتند: «از قیصر است.» او به ایشان گفت: «پس مال قیصررا به قیصر رد کنید و مال خدا را به خدا.» پس چون نتوانستند او را به سخنی در نظر مردم ملزم سازند، از جواب او در عجب شده ساکت ماندند.
لوقا 9:20-26 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
آنگاه عیسی رو به مردم کرده، این مَثَل را برای ایشان تعریف کرد: «شخصی تاکستانی درست کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و خودش به سفری طولانی رفت. در فصل انگورچینی، خدمتکارش را فرستاد تا سهم خود را از محصول باغ بگیرد. ولی باغبانها او را زدند و دست خالی برگرداندند. پس صاحب باغ یک نفر دیگر را فرستاد. اما باز هم بیفایده بود؛ او نیز کتک خورد، ناسزا شنید و دست خالی بازگشت. سومی را فرستاد. او را نیز زدند و زخمی کردند و از باغ بیرون انداختند. «صاحب باغ با خود گفت: حال چه باید کرد؟ فهمیدم چه کنم! پسر عزیزم را خواهم فرستاد. بدون شک به او احترام خواهند گذاشت. «اما باغبانها وقتی پسر او را دیدند، با هم مشورت کرده، گفتند: ”او وارث است؛ پس بیایید او را بکشیم تا باغ مال ما شود.“ «پس او را از باغ بیرون انداختند و کشتند. حال به نظر شما، صاحب باغ چه خواهد کرد؟ او خواهد آمد و همۀ باغبانها را خواهد کشت و باغ را به دیگران اجاره خواهد داد.» شنوندگان اعتراضکنان گفتند: «چطور ممکن است باغبانها چنین کاری کنند!» عیسی نگاهی به ایشان کرد و گفت: «پس منظور کلام خدا چیست که میگوید: ”سنگی که معماران دور افکندند، سنگ اصلی ساختمان شده است؟“ هر کس بر آن سنگ بیفتد، خرد خواهد شد و اگر آن سنگ بر کسی بیفتد، او را له خواهد کرد!» وقتی کاهنان اعظم و علمای دین این داستان را شنیدند، خواستند همان جا او را دستگیر کنند، چون فهمیدند که منظور عیسی از باغبانهای ظالم در این مَثَل، خود آنهاست. اما این کار را نکردند، زیرا از مردم ترسیدند. از این رو میکوشیدند او را وادار کنند سخنی بگوید تا از آن، علیه خودش استفاده کنند و او را به مقامات رومی تحویل دهند. به همین منظور چند مأمور مخفی نزد او فرستادند که خود را صادق و درستکار نشان میدادند. ایشان به عیسی گفتند: «استاد، ما میدانیم که آنچه تو میگویی و تعلیم میدهی، راست و درست است. ما میدانیم که تو بدون توجه به مقام و موقعیت افراد، همیشه حقیقت را میگویی و راه خدا را بهدرستی تعلیم میدهی. آیا ما باید به دولت روم خَراج بدهیم یا نه؟» عیسی که متوجه مکر و حیلهٔ ایشان شده بود، گفت: «سکهای به من نشان دهید. نقش و نام چه کسی بر روی آن است؟» جواب دادند: «قیصر روم.» فرمود: «مال قیصر را به قیصر بدهید، و مال خدا را به خدا!» به این ترتیب، تلاش آنان برای به دام انداختن عیسی بینتیجه ماند و از جواب او مات و مبهوت ماندند و دیگر حرفی نزدند.
لوقا 9:20-26 مژده برای عصر جدید (TPV)
عیسی به سخن خود ادامه داد و برای مردم مَثَلی آورده گفت: «مردی تاكستانی احداث كرد و آن را به باغبانان سپرد و مدّت درازی به سفر رفت. در موسم انگور، غلامی را نزد باغبانان فرستاد تا سهم خود را از محصول تاكستان بگیرد. امّا آنها غلام را كتک زدند و دستخالی بازگردانیدند. صاحب تاكستان غلام دیگری فرستاد، او را هم كتک زده و با او بدرفتاری كردند و دستخالی برگردانیدند. غلام سوم را فرستاد. این یكی را هم زخمی كردند و بیرون انداختند. پس صاحب تاكستان گفت: 'چه باید بكنم؟ پسر عزیز خود را میفرستم، شاید حرمت او را نگه دارند.' امّا باغبانان وقتی او را دیدند با هم بحث كردند و گفتند: 'این وارث است بیایید او را بكشیم تا مِلک به خودمان برسد.' پس او را از تاكستان بیرون انداختند و كشتند. حالا صاحب تاكستان با آنان چه خواهد كرد؟ او میآید و این باغبانان را میکشد و تاكستان را به دست دیگران میسپارد.» وقتی مردم این را شنیدند گفتند: «خدا نكند!» امّا او به ایشان نگاه كرد و فرمود: «پس معنی این قسمت از کتابمقدّس چیست؟ 'آن سنگی كه بنّایان رد كردند، اکنون مهمترین سنگ بنا شده است.' هرکه بر آن سنگ بیفتد خرد خواهد شد و اگر آن سنگ بر كسی بیفتد او را کاملاً نرم خواهد كرد.» علمای یهود و سران كاهنان میخواستند در همان لحظه او را بگیرند، چون پی بردند كه مقصود آن مَثَل خود آنهاست امّا از مردم میترسیدند. پس به دنبال فرصت میگشتند و مأموران مخفی كه خود را دیندار نشان میدادند نزد او فرستادند تا حرفی از دهان او بربایند و آن را دستاویزی برای تسلیم او به دستگاه قضایی و حوزهٔ اختیارات فرماندار رومی قرار دهند. از او پرسیدند: «ای استاد، ما میدانیم آنچه تو میگویی و تعلیم میدهی درست و بجاست. تو در مورد هیچکس تبعیض قایل نمیشوی بلكه با راستی و درستی راه خدا را تعلیم میدهی. آیا ما مجاز هستیم كه به امپراتوری روم مالیات بدهیم یا نه؟» عیسی به نیرنگ آنان پی برد و فرمود: «یک سکّهٔ نقره به من نشان بدهید. نقش و عنوان چه كسی روی آن است؟» جواب دادند: «قیصر» عیسی فرمود: «پس آنچه مال قیصر است به قیصر و آنچه مال خداست به خدا بدهید.» به این ترتیب كوشش آنان برای به دست آوردن مدركی علیه او در برابر مردم بیاثر ماند و درحالیکه از جواب او حیرت كرده بودند خاموش ماندند.
لوقا 9:20-26 هزارۀ نو (NMV)
آنگاه این مَثَل را برای مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی به سفر رفت. در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را به او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند. پس غلامی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بیحرمتی کرده، دست خالی روانهاش نمودند. پس سوّمین بار غلامی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند. «پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را میفرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“ امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم به مشورت نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما شود.“ پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند. «حال به گمان شما صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟ او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!» امّا او به آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست که میگوید: ”سنگی که معماران رد کردند، مهمترین سنگ بنا شده است“؟ هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.» علمای دین و سران کاهنان چون دریافتند این مَثَل را دربارۀ آنها میگوید، بر آن شدند همان دم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند. پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند که خود را صدیق جلوه میدادند. آنها در پی این بودند که از سخنان عیسی دستاویزی برای تسلیم او به قدرت و اقتدار والی بیابند. پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، میدانیم که تو حقیقت را بیان میکنی و تعلیم میدهی، و از کسی جانبداری نمیکنی، بلکه راه خدا را بهدرستی میآموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟» امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت: «دیناری به من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!» بدینسان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفتههایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.