اِشعیا 2:38-22
اِشعیا 2:38-22 هزارۀ نو (NMV)
پس حِزِقیا روی به دیوار نموده، نزد خداوند چنین دعا کرد: «خداوندا، تمنا دارم به یاد آوری که چگونه وفادارانه و با تمامی دل در حضورت سلوک کردهام و آنچه در نظرت نیکو بوده است، به جا آوردهام.» پس حِزِقیا به تلخی بگریست. کلام خداوند بر اِشعیا نازل شده، فرمود: «برو و به حِزِقیا بگو: یهوه خدای جَدّت داوود چنین میگوید: دعایت را شنیدم و اشکهایت را دیدم؛ اینک پانزده سال بر عمرت میافزایم. تو و این شهر را از دست پادشاه آشور خواهم رهانید، و از این شهر حمایت خواهم کرد. برای تو نشانۀ وفای خداوند به وعدهاش این خواهد بود: اینک سایۀ آفتاب را که بر ساعت آفتابی آحاز پایین رفته است، ده درجه به عقب بازمیگردانم.» پس آفتاب از جایی که پایین رفته بود، ده درجه به عقب بازگشت. این است متن آنچه حِزِقیا پادشاه یهودا پس از آنکه بیمار شد و بهبود یافت، نوشت: با خود گفتم که در میانسالی رخت برمیبندم؛ و بقیۀ سالهایم را در پس دروازههای هاویه میگذرانم. گفتم دیگر خداوند را نخواهم دید؛ آری، خداوند را در زمین زندگان نخواهم دید. دیگر با ساکنان این جهان بر آدمی نخواهم نگریست. مسکن من بسان خیمۀ شبانان برچیده گشته و از من بازگرفته شده است. همچو بافندهای زندگیام را پیچیدهام؛ او مرا از نَورَد بریده و جدا کرده است؛ روز و شب، مرا به پایان میرساند. تا بامدادان خویشتن را آرام ساختم؛ همچون شیر همۀ استخوانهایم را میشکند؛ روز و شب، مرا به پایان میرساند. همچون پرستو و دُرنا فریاد میزنم، و همچون کبوتر ناله میکنم. دیدگانم از نگریستن به بالا کمسو گشته؛ خداوندگارا، درماندهام، مددکار من باش! اما چه گویم که او با من سخن گفته، و خود چنین کرده است. به سبب تلخی جان خویش همۀ سالهای عمرم آهسته گام میزنم. خداوندگارا، آدمیان به این چیزها زیست میکنند، و حیاتِ روح من نیز به همۀ اینهاست. نیرویم بخش، و مرا زنده نگاه دار! بیگمان به جهت سلامتیام بود که چنین عذاب کشیدم. اما تو در محبت خود مرا از چاه هلاکت بهدور داشتی؛ زیرا تمامی گناهانم را پشت سر خود افکندی. زیرا که هاویه سپاسِ تو نتواند گفت، و مرگ تو را نتواند ستود. آنان که به گودال فرو میشوند، به امانت تو امید نتوانند داشت. زندگان، آری زندگانند که تو را سپاس میگویند، همانند من، امروز. پدران به پسران خویش امانت تو را خواهند آموخت. خداوند مرا نجات خواهد داد؛ پس سرودهایم را با سازهای زهی خواهیم سرائید، همۀ روزهای عمرمان، در خانۀ خداوند. و اما اِشعیا گفته بود: «مرهمی از انجیر گرفته، بر دُمَل او بنهید، و شفا خواهد یافت.» حِزِقیا پرسیده بود: «نشانۀ اینکه به خانۀ خداوند بر خواهم آمد، چیست؟»
اِشعیا 2:38-22 Persian Old Version (POV-FAS)
آنگاه حزقیا روی خود را بسوی دیواربرگردانیده، نزد خداوند دعا نمود، و گفت: «ای خداوند مستدعی اینکه بیاد آوری که چگونه به حضور تو به امانت و به دل کامل سلوک نمودهام وآنچه در نظر تو پسند بوده است بجا آوردهام.» پس حزقیا زارزار بگریست. و کلام خداوند بر اشعیا نازل شده، گفت: «برو و به حزقیا بگو یهوه خدای پدرت داود چنین میگوید: دعای تو راشنیدم و اشکهایت را دیدم. اینک من بر روزهای تو پانزده سال افزودم. و تو را و این شهر را ازدست پادشاه آشور خواهم رهانید و این شهر راحمایت خواهم نمود. و علامت از جانب خداوند که خداوند این کلام را که گفته است بجاخواهد آورد این است: اینک سایه درجاتی که از آفتاب بر ساعت آفتابی آحاز پایین رفته است ده درجه به عقب برمی گردانم.» پس آفتاب ازدرجاتی که بر ساعت آفتابی پایین رفته بود، ده درجه برگشت. مکتوب حزقیا پادشاه یهودا وقتی که بیمارشد و از بیماریش شفا یافت: من گفتم: «اینک در فیروزی ایام خود به درهای هاویه میروم و ازبقیه سالهای خود محروم میشوم. گفتم: خداوند را مشاهده نمی نمایم. خداوند را در زمین زندگان نخواهم دید. من با ساکنان عالم فنا انسان را دیگر نخواهم دید. خانه من کنده گردید ومثل خیمه شبان از من برده شد. مثل نساج عمرخود را پیچیدم. او مرا از نورد خواهد برید. روز وشب مرا تمام خواهی کرد. تا صبح انتظارکشیدم. مثل شیر همچنین تمامی استخوانهایم رامی شکند. روز و شب مرا تمام خواهی کرد. مثل پرستوک که جیک جیک میکند صدامی نمایم. و مانند فاخته ناله میکنم و چشمانم ازنگریستن به بالا ضعیف میشود. ای خداوند درتنگی هستم کفیل من باش. «چه بگویم چونکه او به من گفته است وخود او کرده است. تمامی سالهای خود را بهسبب تلخی جانم آهسته خواهم رفت. ای خداوند به این چیزها مردمان زیست میکنند و به اینها و بس حیات روح من میباشد. پس مرا شفابده و مرا زنده نگاه دار. اینک تلخی سخت من باعث سلامتی من شد. از راه لطف جانم را از چاه هلاکت برآوردی زیرا که تمامی گناهانم را به پشت سر خود انداختی. زیرا که هاویه تو راحمد نمی گوید و موت تو را تسبیح نمی خواند. وآنانی که به حفره فرو میروند به امانت تو امیدوارنمی باشند. زندگانند، زندگانند که تو را حمدمی گویند، چنانکه من امروز میگویم. پدران به پسران راستی تو را تعلیم خواهند داد. خداوندبه جهت نجات من حاضر است، پس سرودهایم را در تمامی روزهای عمر خود در خانه خداوندخواهیم سرایید.» و اشعیا گفته بود که قرصی از انجیر بگیریدو آن را بر دمل بنهید که شفا خواهد یافت. وحزقیا گفته بود علامتی که به خانه خداوندبرخواهم آمد چیست؟
اِشعیا 2:38-22 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
حِزِقیا صورت خود را به طرف دیوار برگردانید و نزد خداوند دعا کرده، گفت: «خداوندا، به خاطر آور چقدر نسبت به تو وفادار و امین بودهام و چطور سعی کردهام مطابق میل تو رفتار کنم.» سپس بغض گلویش را گرفت و به تلخی گریست. پیش از آنکه اشعیا قصر را ترک کند خداوند بار دیگر با او سخن گفت و فرمود: «نزد حِزِقیا رهبر قوم من برگرد و به او بگو که یهوه، خدای جدت داوود دعای تو را شنیده و اشکهایت را دیده است. او پانزده سال دیگر بر عمر تو خواهد افزود. او تو را و این شهر را از چنگ پادشاه آشور نجات خواهد داد.» اشعیا به او گفت: «برای اینکه بدانی سخنانی را که خداوند به تو گفته، انجام خواهد داد، او علامتی به تو میدهد. آن علامت این است که خداوند سایهٔ ساعت آفتابی آحاز را ده درجه به عقب بر میگرداند.» پس سایهٔ آفتاب ده درجه به عقب برگشت. وقتی حِزِقیای پادشاه از بیماریای که داشت شفا یافت این شعر را سرایید: فکر میکردم در بهار عمر خویش زندگی را بدرود خواهم گفت، و به دنیای مردگان خواهم شتافت. فکر میکردم در این دنیای زندگان دیگر هرگز خداوند را نخواهم دید و نگاهم بر هیچ انسانی نخواهد افتاد. مانند خیمهٔ شبانان که پایین میکشند و جمع میکنند، حیات من فرو میریخت؛ همچون پارچهٔ دستباف که از دستگاه بافندگی جدا میکنند، رشتهٔ عمرم پاره میشد. تمام شب ناله و زاری میکردم، گویی شیری دندههایم را خرد میکرد؛ فکر میکردم خدا جانم را میگیرد. صدایم به زحمت شنیده میشد، مانند قمری مینالیدم. از بس به آسمان چشم دوخته بودم، چشمانم ضعیف شده بود. دعا کردم که خداوند کمکم کند. چه بگویم که خداوند مرا بدین روز انداخته بود. از تلخی جان، خواب از چشمانم رفته بود. ای خداوند، تنبیه تو مفید است و به انسان حیات میبخشد. تو مرا سلامتی و شفا بخشیدی تو عمر دوباره به من دادی. بله، به نفع من شد که این همه زحمت دیدم. زیرا تو مرا محبت کردی، از مرگ نجاتم دادی و همهٔ گناهان مرا بخشیدی و فراموش کردی. کسی در دنیای مردگان نمیتواند تو را تمجید کند، و یا به وفاداریت توکل کند. زندگانند که تو را ستایش میکنند، چنانکه من امروز تو را سپاس میگویم. بله، زندگانند که برای فرزندان خود تعریف میکنند که تو امین و وفادار هستی. خداوندا، تو مرا شفا دادی، و من در تمام روزهای عمرم تو را با سرود ستایش خواهم کرد. و اما اشعیا به افراد حِزِقیای پادشاه گفته بود که مقداری انجیر بگیرند و آن را له کرده، روی دمل حِزِقیا بگذارند و او شفا خواهد یافت. و حِزِقیا پرسیده بود: «برای اینکه ثابت شود که خداوند مرا شفا خواهد داد و من خواهم توانست به خانهٔ خداوند بروم او چه نشانهای به من میدهد؟»
اِشعیا 2:38-22 مژده برای عصر جدید (TPV)
حزقیا رو به دیوار کرد و در دعا گفت: «ای خداوند بهخاطر بیاور که من تو را، از روی ایمان و با وفاداری خدمت کردهام، و همیشه کوشیدم آنچه را که تو از من خواستهای، انجام دهم.» و بعد به سختی گریست. بعد از آن خداوند به اشعیا فرمود که دوباره به نزد حزقیا برود و به او چنین بگوید: «من خداوند، خدای جدّ تو داوود، دعای تو را شنیدم و اشکهای تو را دیدم، من اجازه میدهم که تو پانزده سال دیگر زنده بمانی. من تو و شهر اورشلیم را از دست امپراتور آشور نجات میدهم، و از آن دفاع خواهم کرد.» اشعیا از پادشاه خواست که خمیری از انجیر درست کند و آن را روی دُمَل بگذارد تا شفا یابد. حزقیای پادشاه پرسید: «چه تضمین و نشانهای است که من خواهم توانست به معبد بزرگ بروم؟»