پیدایش 27:43-34
پیدایش 27:43-34 هزارۀ نو (NMV)
یوسف از احوال ایشان پرسیده، گفت: «آیا پدر پیرتان که از او سخن گفتید، به سلامت است؟ آیا هنوز زنده است؟» آنان پاسخ دادند: «بندهات پدر ما زنده و به سلامت است.» و خم شده، تعظیم کردند. و یوسف سر بلند کرد و برادرش بِنیامین، پسر مادر خود را دید و پرسید: «آیا این همان برادر کوچکتان است که دربارهاش به من گفتید؟» و به بِنیامین گفت: «پسرم، خدا تو را فیض عنایت فرماید.» یوسف که از دیدن برادرش به شدّت متأثر شده بود، شتابان بیرون رفت تا جایی برای گریستن بیابد. پس به اتاق خویش رفت و آنجا بگریست. سپس روی خود را شست و بیرون آمد و خویشتنداری کرد و گفت: «غذا بیاورید.» برای او جدا غذا گذاشتند، برای ایشان جدا، و برای مصریانی که با او میخوردند نیز جدا، زیرا مصریان نمیتوانستند با عبرانیان غذا بخورند چون مصریان از این کار کراهت دارند. و ایشان را به ترتیب سنشان در حضور او نشاندند، نخستزاده بر وفق نخستزادگیش و جوانترین بر وفق جوانیش، و آنان شگفتزده به یکدیگر نگریستند. چون سهم آنان را از سفرۀ یوسف میدادند، به بِنیامین پنج برابر سهم دیگران داده شد. پس ایشان با او نوشیدند و خوش گذراندند.
پیدایش 27:43-34 Persian Old Version (POV-FAS)
پس از سلامتی ایشان پرسید و گفت: «آیاپدرپیر شما که ذکرش را کردید، به سلامت است؟ و تا بحال حیات دارد؟» گفتند: «غلامت، پدر ما، به سلامت است، و تا بحال زنده.» پس تعظیم و سجده کردند. و چون چشمان خود را باز کرده، برادر خود بنیامین، پسرمادر خویش را دید، گفت: «آیا این است برادرکوچک شما که نزد من، ذکر او را کردید؟» و گفت: «ای پسرم، خدا بر تو رحم کناد.» و یوسف چونکه مهرش بر برادرش بجنبید، بشتافت، و جای گریستن خواست. پس به خلوت رفته، آنجا بگریست. و روی خود راشسته، بیرون آمد. و خودداری نموده، گفت: «طعام بگذارید.» و برای وی جدا گذاردند، و برای ایشان جدا، و برای مصریانی که با وی خوردند جدا، زیرا که مصریان با عبرانیان نمی توانند غذابخورند زیرا که این، نزد مصریان مکروه است. و به حضور وی بنشستند، نخست زاده موافق نخست زادگیاش، و خرد سال بحسب خردسالیاش، و ایشان به یکدیگر تعجب نمودند. و حصهها از پیش خود برای ایشان گرفت، اماحصه بنیامین پنج چندان حصه دیگران بود، و باوی نوشیدند و کیف کردند.
پیدایش 27:43-34 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
یوسف از احوال ایشان پرسید و گفت: «پدر پیرتان که دربارهٔ او با من صحبت کردید چطور است؟ آیا هنوز زنده است؟» عرض کردند: «بله، او هنوز زنده و سالم است.» و بار دیگر در مقابل او تعظیم کردند. یوسف چون برادر تنی خود بنیامین را دید پرسید: «آیا این همان برادر کوچک شماست که دربارهاش با من صحبت کردید؟» سپس به او گفت: «پسرم، خدا تو را برکت دهد.» یوسف با دیدن برادرش آنچنان تحت تأثیر قرار گرفت که نتوانست از گریستن خودداری نماید؛ پس به جایی خلوت شتافت و در آنجا گریست. سپس صورت خود را شسته نزد برادرانش بازگشت و در حالی که بر خود مسلط شده بود، دستور داد غذا را بیاورند. برای یوسف جداگانه سفره چیدند و برای برادرانش جداگانه. مصریهایی هم که در آنجا بودند از سفرهٔ دیگری غذا میخوردند، زیرا مصریها عبرانیها را نجس میدانستند. یوسف برادرانش را برحسب سن ایشان بر سر سفره نشانید و آنها از این عمل او متعجب شدند. او از سفرهٔ خود به ایشان غذا داد و برای بنیامین پنج برابر سایرین غذا کشید. پس آن روز ایشان با یوسف خوردند و نوشیدند و شادی نمودند.
پیدایش 27:43-34 مژده برای عصر جدید (TPV)
یوسف از وضع سلامتی آنها پرسید. سپس به آنها گفت: «شما دربارهٔ پدرتان كه پیر است با من صحبت كردید، او چطور است؟ آیا هنوز زنده است و حالش خوب است؟» آنها جواب دادند: «غلام تو -پدر ما- هنوز زنده است و حالش خوب است.» پس زانو زدند و در مقابل او تعظیم و سجده كردند. وقتی یوسف چشمش به بنیامین -پسر مادرش- افتاد، گفت: «پس این برادر كوچک شماست همان كسیكه دربارهاش با من صحبت كردید. پسرم، خدا تو را بركت بدهد.» سپس ناگهان آنجا را ترک كرد، چون بهخاطر علاقهای كه به برادرش داشت، بغض گلویش را گرفت. پس به اتاق خودش رفت و گریه كرد. بعد صورت خود را شست و برگشت و در حالی كه خود را كنترل میكرد، دستور داد غذا بیاورند. یوسف جدا غذا میخورد و برادرانش هم جدا. همچنین مصریانی كه در آنجا غذا میخوردند، جدا بودند زیرا مصریها عبرانیان را نجس میدانستند. برادران دور میز برحسب سن خود -از بزرگ به كوچک- روبهروی یوسف نشسته بودند. وقتی آنها دیدند كه چطور نشستهاند، به یكدیگر نگاه كردند و تعجّب نمودند. غذا را از میز یوسف تقسیم كردند، امّا قسمت بنیامین پنج برابر بقیّه بود. پس آنها با یوسف خوردند و نوشیدند و خوش بودند.
پیدایش 27:43-34 هزارۀ نو (NMV)
یوسف از احوال ایشان پرسیده، گفت: «آیا پدر پیرتان که از او سخن گفتید، به سلامت است؟ آیا هنوز زنده است؟» آنان پاسخ دادند: «بندهات پدر ما زنده و به سلامت است.» و خم شده، تعظیم کردند. و یوسف سر بلند کرد و برادرش بِنیامین، پسر مادر خود را دید و پرسید: «آیا این همان برادر کوچکتان است که دربارهاش به من گفتید؟» و به بِنیامین گفت: «پسرم، خدا تو را فیض عنایت فرماید.» یوسف که از دیدن برادرش به شدّت متأثر شده بود، شتابان بیرون رفت تا جایی برای گریستن بیابد. پس به اتاق خویش رفت و آنجا بگریست. سپس روی خود را شست و بیرون آمد و خویشتنداری کرد و گفت: «غذا بیاورید.» برای او جدا غذا گذاشتند، برای ایشان جدا، و برای مصریانی که با او میخوردند نیز جدا، زیرا مصریان نمیتوانستند با عبرانیان غذا بخورند چون مصریان از این کار کراهت دارند. و ایشان را به ترتیب سنشان در حضور او نشاندند، نخستزاده بر وفق نخستزادگیش و جوانترین بر وفق جوانیش، و آنان شگفتزده به یکدیگر نگریستند. چون سهم آنان را از سفرۀ یوسف میدادند، به بِنیامین پنج برابر سهم دیگران داده شد. پس ایشان با او نوشیدند و خوش گذراندند.