اعمال 15:21-40
اعمال 15:21-40 Persian Old Version (POV-FAS)
و بعد از آن ایام تدارک سفر دیده، متوجه اورشلیم شدیم. و تنی چند از شاگردان قیصریه همراه آمده، ما را نزد شخصی مناسون نام که از اهل قپرس و شاگرد قدیمی بود، آوردند تانزد او منزل نماییم. و چون وارد اورشلیم گشتیم، برادران ما رابه خشنودی پذیرفتند. و در روز دیگر، پولس ما را برداشته، نزد یعقوب رفت و همه کشیشان حاضر شدند. پس ایشان را سلام کرده، آنچه خدا بوسیله خدمت او در میان امتها به عمل آورده بود، مفصلا گفت. ایشان چون این راشنیدند، خدا را تمجید نموده، به وی گفتند: «ای برادر، آگاه هستی که چند هزارها از یهودیان ایمان آوردهاند و جمیع در شریعت غیورند: ودرباره تو شنیدهاند که همه یهودیان را که در میان امتها میباشند، تعلیم میدهی که از موسی انحراف نمایند و میگویی نباید اولاد خود رامختون ساخت و به سنن رفتار نمود. پس چه باید کرد؟ البته جماعت جمع خواهند شد زیراخواهند شنید که تو آمدهای. پس آنچه به توگوییم به عمل آور: چهار مرد نزد ما هستند که برایشان نذری هست. پس ایشان را برداشته، خود را با ایشان تطهیر نما و خرج ایشان را بده که سر خود را بتراشند تا همه بدانند که آنچه درباره تو شنیدهاند اصلی ندارد بلکه خود نیز درمحافظت شریعت سلوک مینمایی. لیکن درباره آنانی که از امتها ایمان آوردهاند، مافرستادیم و حکم کردیم که از قربانی های بت وخون و حیوانات خفه شده و زنا پرهیز نمایند. پس پولس آن اشخاص را برداشته، روز دیگر با ایشان طهارت کرده، به هیکل درآمد و از تکمیل ایام طهارت اطلاع داد تا هدیهای برای هر یک ازایشان بگذرانند. و چون هفت روز نزدیک به انجام رسید، یهودیای چند از آسیا او را در هیکل دیده، تمامی قوم را به شورش آوردند و دست بر اوانداخته، فریاد برآوردند که «ای مردان اسرائیلی، امداد کنید! این است آن کس که برخلاف امت و شریعت و این مکان در هر جاهمه را تعلیم میدهد. بلکه یونانیای چند را نیز به هیکل درآورده، این مکان مقدس را ملوث نموده است.» زیرا قبل از آن تروفیمس افسسی را باوی در شهر دیده بودند و مظنه داشتند که پولس او را به هیکل آورده بود. پس تمامی شهر به حرکت آمد و خلق ازدحام کرده، پولس را گرفتند و از هیکل بیرون کشیدند و فی الفور درها را بستند. و چون قصدقتل او میکردند، خبر به مین باشی سپاه رسید که «تمامی اورشلیم به شورش آمده است.» اوبی درنگ سپاه و یوزباشیها را برداشته، بر سرایشان تاخت. پس ایشان به مجرد دیدن مین باشی و سپاهیان، از زدن پولس دست برداشتند. چون مین باشی رسید، او را گرفته، فرمان داد تا او را بدو زنجیر ببندند و پرسید که «این کیست و چه کرده است؟» اما بعضی از آن گروه به سخنی و بعضی به سخنی دیگر صدا میکردند. و چون او بهسبب شورش، حقیقت امر رانتوانست فهمید، فرمود تا او را به قلعه بیاورند. و چون به زینه رسید، اتفاق افتاد که لشکریان بهسبب ازدحام مردم او را برگرفتند، زیرا گروهی کثیر از خلق از عقب او افتاده، صدا میزدند که «اورا هلاک کن!» چون نزدیک شد که پولس را به قلعه درآورند، او به مین باشی گفت: آیا اجازت است که به تو چیزی گویم؟ گفت: «آیا زبان یونانی رامی دانی؟ مگر تو آن مصری نیستی که چندی پیش از این فتنه برانگیخته، چهار هزار مرد قتال رابه بیابان برد؟» پولس گفت: «من مرد یهودی هستم از طرسوس قیلیقیه، شهری که بینام ونشان نیست و خواهش آن دارم که مرا اذن فرمایی تا به مردم سخن گویم.» چون اذن یافت، بر زینه ایستاده، بهدست خود به مردم اشاره کرد؛ و چون آرامی کامل پیدا شد، ایشان را به زبان عبرانی مخاطب ساخته، گفت.
اعمال 15:21-40 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
کمی بعد بار سفر بستیم و عازم اورشلیم شدیم. در این سفر چند نفر از مسیحیان قیصریه نیز همراه ما آمدند. وقتی به اورشلیم رسیدیم، به خانهٔ شخصی به نام مناسون رفتیم. مناسون اهل قبرس و یکی از مسیحیان قدیمی بود. مسیحیان اورشلیم همه به گرمی از ما پذیرایی کردند. روز دوم پولس ما را با خود برد تا با یعقوب ملاقات کنیم. تمام مشایخ کلیسای اورشلیم نیز حضور داشتند. پس از سلام و احوالپرسی، پولس آنچه را که خدا بهوسیلۀ او در میان غیریهودیان انجام داده بود، به طور مفصل برای ایشان بیان کرد. ایشان ابتدا خدا را شکر کردند بعد گفتند: «برادر، خودت میدانی که هزاران یهودی به مسیح ایمان آوردهاند و اصرار دارند که مسیحیان یهودینژاد باید آداب و رسوم یهودی خود را حفظ کنند. از طرف دیگر، در میان آنان شایع شده است که تو به یهودیانی که در میان غیریهودیان زندگی میکنند، تعلیم میدهی که از شریعت موسی برگردند و میگویی که نباید فرزندان خود را ختنه کنند و سنن یهود را نگاه دارند. حال، چه باید کرد؟ چون حتماً باخبر میشوند که تو آمدهای. «پس ما اینطور پیشنهاد میکنیم: چهار نفر در اینجا هستند که به رسم یهود نذر کردهاند. تو با ایشان به معبد برو و مراسم طهارت را با آنان انجام بده و در ضمن مخارج ایشان را نیز بپرداز تا بتوانند سرشان را بتراشند. آنگاه به همه ثابت خواهد شد که تو رعایت سنن یهود را برای مسیحیان یهودینژاد جایز میدانی و خودت نیز احکام یهود را اطاعت میکنی و با ما در این امور همعقیده میباشی. «از مسیحیان غیریهودی هم ما هرگز نخواستیم پایبند آداب و رسوم یهود باشند. فقط به آنان نوشتیم گوشت حیواناتی که برای بتها قربانی میشوند و گوشت حیوانات خفه شده و خون نخورند و از بیعفتی بپرهیزند.» پولس راضی شد و روز بعد با آن چهار نفر مراسم طهارت را بجا آورد و به معبد رفت. سپس اعلام کرد که یک هفته بعد برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم خواهد کرد. هنوز هفته به آخر نرسیده بود که چند نفر از یهودیان از ایالت آسیا پولس را در معبد دیدند و مردم را بر ضد او شورانیدند. ایشان وی را گرفته، فریاد برآورده، گفتند: «ای بنیاسرائیل، بشتابید و کمک کنید! این همان است که بر ضد قوم ما موعظه میکند و به همه میگوید که احکام یهود را زیر پا بگذارند. حتی به معبد توهین میکند و غیریهودیان را نیز با خود آورده تا اینجا را نجس سازد!» چون صبح همان روز پولس را با یک غیریهودی به نام تروفیموس اهل افسس، در بازار دیده بودند و تصور کردند پولس او را به معبد آورده است. تمام مردم شهر به هیجان آمدند و آشوب بزرگی به راه افتاد. پولس را به زور از معبد بیرون کشیدند و فوری درها را پشت سر او بستند. همینطور که او را به قصد کُشت میزدند، به فرماندهٔ هنگ رومی خبر رسید که در اورشلیم غوغاست. او نیز بیدرنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیت شتافت. چشم مردم که به سربازها افتاد، از زدن پولس دست کشیدند. فرماندهٔ هنگ، پولس را گرفت و دستور داد با دو زنجیر او را ببندند. سپس از مردم پرسید: «این کیست و چه کرده است؟» در جواب او هر کس یک چیز میگفت. وقتی در آن غوغا و جنجال چیزی دستگیرش نشد، دستور داد پولس را به قلعۀ نظامی مجاور ببرند. وقتی به پلههای قلعه رسیدند، مردم چنان هجوم آوردند که سربازان مجبور شدند برای حفظ جان پولس او را روی شانههای خود ببرند. جمعیت نیز به دنبال آنها فریاد میزدند: «اعدامش کنید! اعدامش کنید!» وقتی وارد قلعه میشدند، پولس به فرمانده گفت: «اجازه میفرمایید با شما چند کلمه حرف بزنم؟» فرمانده با تعجب پرسید: «آیا تو زبان یونانی را میدانی؟ مگر تو همان مصری نیستی که چند سال پیش شورشی به پا کرد و با چهار هزار آدمکش به بیابان گریخت؟» پولس جواب داد: «نه، من یهودی هستم، اهل طرسوس قیلیقیه، شهری که پرآوازه است. خواهش میکنم اجازه بفرمایید با این مردم چند کلمه حرف بزنم.» وقتی فرمانده اجازه داد، پولس بر روی پلهها ایستاد و با دست به مردم اشاره کرد. وقتی همه ساکت شدند، او به زبان عبری به ایشان گفت
اعمال 15:21-40 مژده برای عصر جدید (TPV)
بعد از چند روز ما بار سفر خود را بستیم و عازم اورشلیم شدیم. چند نفر از شاگردان مقیم قیصریه هم ما را همراهی كردند و ما را به خانهٔ مناسون كه اهل قبرس و یكی از ایمانداران اوّلیه بود، بردند. وقتی به اورشلیم رسیدیم ایمانداران با گرمی از ما استقبال كردند. روز بعد پولس به اتّفاق ما به دیدن یعقوب رفت و تمام رهبران كلیسا آنجا حضور داشتند. پس از سلام و احوالپرسی، پولس از كارهایی كه خدا به وسیلهٔ او در میان ملل غیر یهود انجام داده بود گزارش كاملی به آنها داد. آنان وقتی این را شنیدند خدا را ستایش كردند و سپس به پولس گفتند: «ای برادر، همانطور كه میبینی هزاران نفر از یهودیان ایمان آوردهاند و همهٔ آنها نسبت به شریعت تعصّب بسیار دارند. در میان آنان شایع شده است كه تو به یهودیانی كه در كشورهای بیگانه سكونت دارند، تعلیم میدهی كه از شریعت موسی اطاعت ننموده فرزندان خود را ختنه نكنند و دیگر رسوم خود را نگاه ندارند. تكلیف چیست؟ آنان حتماً از آمدن تو باخبر خواهند شد. پس هرچه به تو میگوییم، انجام بده. در اینجا چهار نفر هستند كه نذری نمودهاند. تو همراه آنان برو و به اتّفاق آنها مراسم تطهیر را به جای بیاور و مخارج ایشان را هم قبول كن تا آنها بتوانند سرهایشان را بتراشند و به این ترتیب همه خواهند فهمید كه در این شایعات هیچ حقیقتی وجود ندارد بلكه برعکس، تو هم مطابق شریعت زندگی میکنی. و امّا در خصوص غیر یهودیانی كه ایمان آوردهاند، ما قبلاً حكم خود را كتباً به اطّلاع آنها رساندهایم تا از خوردن غذاهایی كه به بُتها تقدیم میگردد، خون، گوشت حیوان خفه شده و از زنا پرهیز كنند.» پس روز بعد پولس آن چهار نفر را همراه خود برد و به اتّفاق آنان مراسم تطهیر را بجا آورد و بعد از آن وارد معبد بزرگ شد و تعداد روزهای دوره تطهیر را، كه در آخر آن باید برای هر یک از آنان قربانی گذرانیده شود، اعلام نمود. هنوز دوره هفت روزه تطهیر به پایان نرسیده بود كه بعضی از یهودیان مقیم استان آسیا پولس را در معبد بزرگ دیدند. آنان مردم را تحریک كردند و پولس را گرفتند و فریاد زدند: «ای مردان اسرائیلی كمک كنید، این همان كسی است كه در همهجا برضد قوم ما و شریعت موسی و این مكان تعلیم میدهد و از آن گذشته یونانیان را نیز به این معبد بزرگ آورده و این مكان مقدّس را ناپاک كرده است.» (آنان قبلاً تروفیمس از اهالی افسس را همراه پولس در شهر دیده بودند و تصوّر میکردند كه پولس او را به معبد بزرگ آورده است.) تمام شهر شلوغ شد، مردم هجوم آوردند و پولس را گرفته از معبد بزرگ بیرون كشیدند و فوراً درهای معبد بزرگ بسته شد. وقتی مردم در صدد قتل او بودند، به فرمانده هنگ رومی خبر رسید كه همهٔ ساكنان اورشلیم شورش کردهاند. او بیدرنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیّت شتافت. وقتی یهودیان فرمانده و سربازان را دیدند از زدن پولس دست برداشتند، در این موقع سرهنگ به پولس نزدیک شد و او را دستگیر ساخت و دستور داد كه او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه او پرسید: «این مرد كیست و چه خطایی كرده است؟» بعضی از آنان با صدای بلند یک چیز میگفتند و بعضیها چیز دیگر و چون به علّت جنجال بسیار نتوانست از حقیقت امر مطّلع شود، فرمان داد كه او را به سربازخانه ببرند. وقتی به پلّههای پادگان رسیدند، سربازان به سبب خشم جماعت مجبور شدند پولس را روی شانههای خود حمل كنند زیرا مردم به دنبال آنان افتاده و دایماً فریاد میزدند: «او را بكشید.» هنوز وارد سربازخانه نشده بودند كه پولس رو به سرهنگ كرد و پرسید: «اجازه میدهی چیزی بگویم؟» سرهنگ پاسخ داد: «تو یونانی هم میدانی؟! پس تو آن مصریای نیستی كه چندی پیش فتنهای برپا كرد و چهارهزار آدمكش را با خود به بیابان برد.» پولس گفت: «من یهودی هستم، اهل شهر طرسوس قیلیقیه و تبعهٔ یک شهر بزرگ و مهم هستم. خواهش میکنم اجازه بده تا با مردم صحبت كنم.» وقتی فرمانده به او اجازه داد، او بالای پلّه ایستاد و با بلند كردن دست خود از جمعیّت خواست ساكت باشند و همینکه کاملاً ساكت شدند، به زبان عبری خطاب به آنان چنین گفت
اعمال 15:21-40 هزارۀ نو (NMV)
پس از آن روزها، تدارک سفر دیدیم و به سوی اورشلیم حرکت کردیم. بعضی از شاگردانِ مقیم قیصریه نیز همراهمان آمدند و ما را به خانۀ شخصی مِناسون نام بردند تا میهمان او باشیم. مِناسون، از مردمان قپرس و یکی از شاگردانِ قدیمی بود. چون به اورشلیم رسیدیم، برادران بهگرمی پذیرایمان شدند. روز بعد با پولس به دیدار یعقوب رفتیم. مشایخ همگی حضور داشتند. پولس ایشان را سلام گفت و به تفصیل بیان کرد که خدا به واسطۀ خدمت او در میان غیریهودیان چهها کرده است. چون شنیدند، خدا را تمجید کردند. سپس به پولس گفتند: «ای برادر، چنانکه میبینی هزاران یهودی ایمان آوردهاند و همگی نسبت به شریعت غیورند. در میان آنها چنین شایع شده که تو همۀ یهودیانی را که میان غیریهودیان زندگی میکنند، تعلیم میدهی که از موسی روی برتابند، و میگویی نباید فرزندان خود را ختنه کرد و بنا بر رسوم رفتار نمود. حال چه باید کرد؟ بدون شک، آنها از آمدنت آگاه خواهند شد. پس آنچه به تو میگوییم، انجام بده. اینجا نزد ما چهار مرد هستند که نذری دارند. آنها را همراه خود ببر و به اتفاق ایشان آیین تطهیر را به جا آور و خرج ایشان را بده تا بتوانند سرهای خود را بتراشند. بدینسان همه در خواهند یافت که این شایعات دربارۀ تو راست نیست، بلکه تو نیز شریعت را نگاه داشته، در آن سلوک میکنی. امّا دربارۀ ایمانداران غیریهودی، ما حکم خود را در نامهای به آگاهی آنها رساندیم و گفتیم که باید از خوراک تقدیمی به بتها، از خون، از گوشتِ حیوانات خفه شده و از بیعفتی بپرهیزند.» پس، روز بعد، پولس آن اشخاص را همراه خود برد و با ایشان آیین تطهیر را به جا آورد. سپس به معبد رفت تا تاریخ پایان روزهای تطهیر را که در آن برای هر یک از ایشان قربانی تقدیم میشد، اعلام کند. چیزی به پایان هفت روز تطهیر نمانده بود که چند یهودی از ایالت آسیا، پولس را در معبد دیدند. آنها جمعیت را شوراندند و او را گرفته، فریاد میزدند: «ای اسرائیلیان، مدد کنید؛ این همان است که همگان را در همه جا بر ضد قوم ما و شریعت ما و بر ضد این مکان تعلیم میدهد. از آن گذشته، یونانیان را نیز به درون معبد آورده و این مکان مقدّس را نجس کرده است.» آنها پیشتر تْروفیموسِ اَفِسُسی را در شهر با پولس دیده بودند و میپنداشتند پولس او را به درون معبد برده است. شهر سراپا آشوب شد! مردم از هر سو هجوم آوردند و پولس را گرفته، از معبد بیرون کشیدند و بیدرنگ درهای معبد را پشت سرشان بستند. چون سعی داشتند او را بکشند، به فرماندۀ سپاهیان رومی خبر رسید که در تمام اورشلیم آشوبی به پا شده است. او بیدرنگ با سربازان و افسران خود به سوی جمعیت تاخت. چون چشم جماعت به فرمانده و سربازانش افتاد، از زدن پولس دست برداشتند. فرمانده نزدیک آمد و پولس را گرفتار کرد و دستور داد او را با دو زنجیر ببندند. آنگاه پرسید که او کیست و چه کرده است. از میان جمعیت هر کس چیزی فریاد میزد. فرمانده که از زیادی هیاهو نتوانست حقیقت امر را دریابد، دستور داد پولس را به قلعه ببرند. چون پولس نزدیک پلههای قلعه رسید، سربازان از فرط خشونتِ جمعیت مجبور شدند او را بر دستهایشان حمل کنند. جمعیتی که از پی آنها میآمد، فریاد میکرد: «بکشیدش!» هنوز پولس را به درون قلعه نبرده بودند که به فرمانده گفت: «اجازه میدهید چیزی به شما بگویم؟» فرمانده گفت: «تو یونانی میدانی؟ مگر تو همان مصری نیستی که چندی پیش شورشی بر پا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان برد؟» پولس پاسخ داد: «من مردی یهودی از تارسوسِ کیلیکیهام، شهری که بینام و نشان نیست. تمنا دارم اجازه دهید با مردم سخن بگویم.» چون اجازه داد، پولس بر پلهها ایستاد و دست خود را به سوی مردم دراز کرد. وقتی سکوت کامل برقرار شد، به زبان عبرانیان به آنها چنین گفت