۲پادشاهان 8:6-20

۲پادشاهان 8:6-20 مژده برای عصر جدید (TPV)

پادشاه سوریه با اسرائیل در جنگ بود، با افسران خود مشورت کرد و محل اردوگاه را برگزید. امّا الیشع برای پادشاه اسرائیل پیام فرستاد که «مواظب باشید و از این محل عبور نکنید، زیرا ارتش سوریه در آنجاست.» پادشاه اسرائیل به افرادی که آنجا بودند، هشدار داد و آنها مراقب بودند. این رویداد چند بار تکرار شد. به‌خاطر این موضوع فکر پادشاه سوریه بسیار آشفته گشت. او افسران خود را فراخواند و از ایشان پرسید: «چه کسی در میان شما طرفدار پادشاه اسرائیل است؟» آنگاه یکی از افسران او گفت: «هیچ‌کس ای پادشاه. این الیشع، نبی اسرائیل است که آنچه را شما حتّی در اتاق خواب خود می‌گویید، به پادشاه اسرائیل می‌گوید.» او گفت: «بروید و ببینید که او کجاست تا من بفرستم او را دستگیر کنند.» به او گفتند که الیشع در دوتان است. پس او سواران و ارّابه‌ها و سپاه بزرگی به آنجا فرستاد. آنها در شب آمدند و شهر را محاصره کردند. صبحگاه، هنگامی‌که خادم الیشع برخاست و بیرون رفت و دید، سپاهی با اسبان و ارّابه‌ها شهر را محاصره کرده‌اند به الیشع گفت: «ای سرورم، چه باید کرد؟» الیشع پاسخ داد: «نترس، تعداد کسانی‌که با ما هستند بیشتر از آنهاست.» آنگاه او دعا کرد و گفت: «ای خداوندا، چشمان او را باز کن تا ببیند.» خداوند دعای او را پاسخ داد و خدمتکار الیشع نگاه کرد و دید کوهها پر از اسبها و ارّابه‌های آتشین در اطراف الیشع هستند. هنگامی‌که سوریها حمله کردند، الیشع دعا کرد: «ای خداوند این مردان را کور کن.» خداوند پاسخ دعای او را داد و آنها را کور کرد. الیشع به ایشان گفت: «راه این نیست و این شهری نیست که دنبال آن می‌گردید، مرا دنبال کنید و شما را نزد مردی که در جستجویش هستید خواهم برد.» او ایشان را به سامره برد. پس از ورود به سامره الیشع بی‌درنگ دعا کرد و گفت: «خداوندا، چشمان ایشان را باز کن تا ببینند.» خداوند ایشان را بینا ساخت و دیدند که در سامره هستند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه ۲پادشاهان 6

۲پادشاهان 8:6-20 Persian Old Version (POV-FAS)

و پادشاه ارام با اسرائیل جنگ میکرد و با بندگان خود مشورت کرده، گفت: «در فلان جااردوی من خواهد بود.» اما مرد خدا نزد پادشاه اسرائیل فرستاده، گفت: «با حذر باش که از فلان جا گذر نکنی زیرا که ارامیان به آنجا نزول کردهاند.» و پادشاه اسرائیل به مکانی که مردخدا او را خبر داد و وی را از آن انذار نمود، فرستاده، خود را از آنجا نه یکبار و نه دو بارمحافظت کرد. و دل پادشاه ارام از این امر مضطرب شد وخادمان خود را خوانده، به ایشان گفت: «آیا مراخبر نمی دهید که کدام از ما به طرف پادشاه اسرائیل است؟» و یکی از خادمانش گفت: «ای آقایم چنین نیست، بلکه الیشع نبی که دراسرائیل است، پادشاه اسرائیل را از سخنی که درخوابگاه خود میگویی، مخبر میسازد.» اوگفت: «بروید و ببینید که او کجاست، تا بفرستم واو را بگیرم.» پس او را خبر دادند که اینک دردوتان است. پس سواران و ارابهها و لشکرعظیمی بدانجا فرستاد و ایشان وقت شب آمده، شهر را احاطه نمودند. و چون خادم مرد خداصبح زود برخاسته، بیرون رفت. اینک لشکری باسواران و ارابهها شهر را احاطه نموده بودند. پس خادمش وی را گفت: «آهای آقایم چه بکنیم؟» او گفت: «مترس زیرا آنانی که با مایند از آنانی که با ایشانند بیشترند.» و الیشع دعا کرده، گفت: «ای خداوند چشمان او را بگشا تا ببیند.» پس خداوند چشمان خادم را گشود و او دید که اینک کوههای اطراف الیشع از سواران وارابه های آتشین پر است. و چون ایشان نزدوی فرود شدند الیشع نزد خداوند دعا کرده، گفت: «تمنا اینکه این گروه را به کوری مبتلاسازی.» پس ایشان را به موجب کلام الیشع به کوری مبتلا ساخت. و الیشع، ایشان را گفت: «راه این نیست و شهر این نیست. از عقب من بیاییدو شما را به کسیکه میطلبید، خواهم رسانید.» پس ایشان را به سامره آورد. و هنگامی که وارد سامره شدند، الیشع گفت: «ای خداوند چشمان ایشان را بگشا تاببینند.» پس خداوند چشمان ایشان را گشود ودیدند که اینک در سامره هستند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه ۲پادشاهان 6

۲پادشاهان 8:6-20 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)

پادشاه سوریه با اسرائیل وارد جنگ شده بود. او پس از مشورت با افراد خود، محل اردوگاه جنگی را تعیین کرد. ولی مرد خدا الیشع بی‌درنگ برای پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «مواظب باش به فلان جا نزدیک نشوی، زیرا سوری‌ها در نظر دارند لشکر خود را به آنجا بفرستند.» به این ترتیب هر بار سوری‌ها محل اردوگاه خود را تغییر می‌دادند پادشاه اسرائیل توسط الیشع از محل آنان خبردار می‌شد. پادشاه سوریه از این موضوع به خشم آمد و تمام افراد خود را خواست و به ایشان گفت: «یکی از شما به ما خیانت می‌کند. چه کسی نقشه‌های مرا برای پادشاه اسرائیل فاش می‌سازد؟» یکی از افرادش جواب داد: «سرورم، هیچ‌کدام از ما خائن نیستیم. این کار، کار الیشع، نبی اسرائیل است که حتی کلماتی را که در خوابگاه خود بر زبان می‌آوری به پادشاه اسرائیل اطلاع می‌دهد.» پادشاه گفت: «بروید و ببینید او کجاست تا بفرستم او را بگیرند.» خبر رسید که الیشع در دوتان است. پس پادشاه سوریه لشکر عظیمی با ارابه‌ها و اسبان فراوان به شهر دوتان فرستاد و آنها آمدند و در شب، شهر را محاصره کردند. صبح زود وقتی خدمتکار الیشع بیدار شد و بیرون رفت، دید لشکر عظیمی با ارابه‌ها و اسبان فراوان، شهر را محاصره کرده‌اند. پس با عجله نزد الیشع بازگشت و فریاد زد: «ای سرورم، چه کنیم؟» الیشع به او گفت: «نترس! قوای ما از قوای آنها بزرگتر است!» آنگاه الیشع چنین دعا کرد: «ای خداوند، چشمان او را باز کن تا ببیند!» خداوند چشمان خدمتکار الیشع را باز کرد و او دید کوههای اطراف پر از اسبان و ارابه‌های آتشین است. وقتی نیروهای سوری به طرف آنها آمدند، الیشع دعا کرد: «ای خداوند، خواهش می‌کنم چشمان ایشان را کور کن.» و خداوند چشمان آنها را کور کرد. سپس الیشع بیرون رفته، به ایشان گفت: «شما راه را اشتباه آمده‌اید. این آن شهر نیست. دنبال من بیایید تا شما را نزد آن مردی ببرم که در جستجویش هستید.» و آنها را به سامره برد. به محض رسیدن به سامره الیشع دعا کرد: «خداوندا، چشمان آنها را باز کن تا ببینند.» خداوند چشمان آنها را باز کرد و آنها دیدند که در سامره، پایتخت اسرائیل هستند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه ۲پادشاهان 6

۲پادشاهان 8:6-20 هزارۀ نو (NMV)

و اما پادشاه اَرام با اسرائیل در جنگ بود. او پس از مشورت با سردارانِ خود، گفت: «اردویمان را در فلان جا بر پا خواهیم کرد.» ولی مرد خدا برای پادشاه اسرائیل پیغام فرستاد که: «مراقب باش از فلان جا نگذری، زیرا اَرامیان بر آنند بدان‌جا فرود آیند.» پس پادشاه اسرائیل مردانی را به محلی که مرد خدا او را خبر داده بود، فرستاد. بدین‌سان، اِلیشَع بارها پادشاه اسرائیل را هشدار داد، به گونه‌ای که او از رفتن به آن مناطق خودداری می‌کرد. پادشاه اَرام از این امر به خشم آمد و سردارانش را فرا خوانده، بدیشان گفت: «بگویید کدامیک از ما با پادشاه اسرائیل تبانی کرده است؟» یکی از آنها پاسخ داد: «ای سرورم پادشاه، هیچ‌یک از ما چنین نکرده، بلکه اِلیشَع نبی که در اسرائیل است، هر چه در خوابگاه خود می‌گویی به پادشاه اسرائیل خبر می‌دهد.» گفت: «بروید و ببینید او کجاست تا مردانی را به دستگیری او بفرستم.» و او را خبر دادند که، «اینک اِلیشَع در دوتان است.» پس اسبان و ارابه‌ها و لشکری عظیم بدان‌جا گسیل داشت و آنان شبانه آمدند و شهر را به محاصره آوردند. بامدادِ روز بعد، چون خادمِ مرد خدا برخاست و بیرون رفت، دید سپاهی با اسبان و ارابه‌ها شهر را محاصره کرده ا‌ست. خادم پرسید: «آه ای سرورم، چه کنیم؟» اِلیشَع پاسخ داد: «مترس، زیرا آنانی که با مایند از کسانی که با ایشانند، بیشترند.» و دعا کرد و گفت: «ای خداوند، چشمان او را بگشا تا ببیند.» پس خداوند چشمان خادم را گشود و او نگریست و دید که کوهها پوشیده از اسبان و ارابه‌های آتشینی است که اِلیشَع را در بر گرفته بودند. و چون ایشان بر او فرود می‌آمدند، اِلیشَع نزد خداوند دعا کرد و گفت: «تمنا می‌کنم این قوم را نابینا گردانی.» پس خداوند به دعای اِلیشَع، همگی را کور ساخت. آنگاه اِلیشَع به آنها گفت: «راه این نیست و شهر این نیست. از پی من بیایید تا شما را نزد مردی که به جستجویش آمده‌اید، ببرم.» و آنها را به سامِرِه برد. چون به شهر سامِرِه درآمدند، اِلیشَع گفت: «ای خداوند، چشمانشان را بگشا تا ببینند.» پس خداوند چشمان ایشان را گشود و دیدند که اینک در سامِرِه‌اند.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه ۲پادشاهان 6