۲تواریخ 1:20-33
۲تواریخ 1:20-33 Persian Old Version (POV-FAS)
و بعد از این، بنی موآب و بنی عمون و باایشان بعضی از عمونیان، برای مقاتله بایهوشافاط آمدند. و بعضی آمده، یهوشافاط راخبر دادند و گفتند: «گروه عظیمی از آن طرف دریا از ارام به ضد تو میآیند و اینک ایشان درحصون تامار که همان عین جدی باشد، هستند.» پس یهوشافاط بترسید و در طلب خداوند جزم نمود و در تمامی یهودا به روزه اعلان کرد. ویهودا جمع شدند تا از خداوند مسالت نمایند واز تمامی شهرهای یهودا آمدند تا خداوند راطلب نمایند. و یهوشافاط در میان جماعت یهودا واورشلیم، در خانه خداوند، پیش روی صحن جدید بایستاد، و گفت: «ای یهوه، خدای پدران، ما آیا تو در آسمان خدا نیستی و آیا تو بر جمیع ممالک امتها سلطنت نمی نمایی؟ و در دست تو قوت و جبروت است و کسی نیست که با تومقاومت تواند نمود. آیا تو خدای ما نیستی که سکنه این زمین را از حضور قوم خود اسرائیل اخراج نموده، آن را به ذریت دوست خویش ابراهیم تا ابدالاباد دادهای؟ و ایشان در آن ساکن شده، مقدسی برای اسم تو در آن بنا نموده، گفتند: حینی که بلا یا شمشیر یا قصاص یا وبا یاقحطی بر ما عارض شود و ما پیش روی این خانه و پیش روی تو (زیرا که اسم تو در این خانه مقیم است ) بایستیم، و در وقت تنگی خود نزد تواستغاثه نماییم، آنگاه اجابت فرموده، نجات بده. و الان اینک بنی عمون و موآب و اهل کوه سعیر، که اسرائیل را وقتی که از مصر بیرون آمدنداجازت ندادی که به آنها داخل شوند، بلکه ازایشان اجتناب نمودند و ایشان را هلاک نساختند. اینک ایشان مکافات آن را به ما میرسانند، به اینکه میآیند تا ما را از ملک تو که آن را به تصرف ما دادهای، اخراج نمایند. ای خدای ما آیا توبر ایشان حکم نخواهی کرد؟ زیرا که ما را به مقابل این گروه عظیمی که بر ما میآیند، هیچ قوتی نیست و ما نمی دانیم چه بکنیم اما چشمان ما به سوی تو است.» و تمامی یهودا با اطفال و زنان و پسران خود به حضور خداوند ایستاده بودند. آنگاه روح خداوند بر یحزئیل بن زکریا ابن بنایا ابن یعیئیل بن متنیای لاوی که از بنی آساف بود، درمیان جماعت نازل شد. و او گفت: «ای تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم! وای یهوشافاط پادشاه گوش گیرید! خداوند به شما چنین میگوید: ازاین گروه عظیم ترسان و هراسان مباشید زیرا که جنگ از آن شما نیست بلکه از آن خداست. فردا به نزد ایشان فرود آیید. اینک ایشان به فراز صیص برخواهند آمد و ایشان را در انتهای وادی در برابر بیابان یروئیل خواهید یافت. دراین وقت بر شما نخواهد بود که جنگ نمایید. بایستید و نجات خداوند را که با شما خواهد بودمشاهده نمایید. ای یهودا و اورشلیم ترسان وهراسان مباشید و فردا به مقابل ایشان بیرون رویدو خداوند همراه شما خواهد بود.» پس یهوشافاط رو به زمین افتاد و تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم به حضور خداوندافتادند و خداوند را سجده نمودند. و لاویان ازبنی قهاتیان و از بنی قورحیان برخاسته، یهوه خدای اسرائیل را به آواز بسیار بلند تسبیح خواندند. و بامدادان برخاسته، به بیابان تقوع بیرون رفتند و چون بیرون میرفتند، یهوشافاط بایستادو گفت: «مرا بشنویدای یهودا و سکنه اورشلیم! بر یهوه خدای خود ایمان آورید و استوارخواهید شد و به انبیای او ایمان آورید که کامیاب خواهید شد.» و بعد از مشورت کردن با قوم بعضی را معین کرد تا پیش روی مسلحان رفته، برای خداوند بسرایند و زینت قدوسیت راتسبیح خوانند و گویند خداوند را حمد گوییدزیرا که رحمت او تا ابدالاباد است. و چون ایشان بهسراییدن و حمد گفتن شروع نمودند، خداوند به ضد بنی عمون و موآب و سکنه جبل سعیر که بر یهودا هجوم آوده بودند، کمین گذاشت و ایشان منکسر شدند. زیرا که بنی عمون و موآب بر سکنه جبل سعیر برخاسته، ایشان را نابود و هلاک ساختند، و چون از ساکنان سعیر فارغ شدند، یکدیگر را بهکار هلاکت امدادکردند. و چون یهودا به دیده بانگاه بیابان رسیدند وبه سوی آن گروه نظر انداختند، اینک لاشهها برزمین افتاده، و احدی رهایی نیافته بود. ویهوشافاط با قوم خود به جهت گرفتن غنیمت ایشان آمدند و در میان آنها اموال و رخوت وچیزهای گرانبها بسیار یافتند و برای خود آنقدرگرفتند که نتوانستند ببرند و غنیمت اینقدر زیادبود که سه روز مشغول غارت میبودند. و درروز چهارم در وادی برکه جمع شدند زیرا که درآنجا خداوند را متبارک خواندند، و از این جهت آن مکان را تا امروز وادی برکه مینامند. پس جمیع مردان یهودا و اورشلیم و یهوشافاط مقدم ایشان با شادمانی برگشته، به اورشلیم مراجعت کردند زیرا خداوند ایشان را بر دشمنانشان شادمان ساخته بود. و با بربطها و عودها وکرناها به اورشلیم به خانه خداوند آمدند. وترس خدا بر جمیع ممالک کشورها مستولی شدچونکه شنیدند که خداوند با دشمنان اسرائیل جنگ کرده است. و مملکت یهوشافاط آرام شد، زیرا خدایش او را از هر طرف رفاهیت بخشید. پس یهوشافاط بر یهودا سلطنت نمود وسی و پنج ساله بود که پادشاه شد و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد و اسم مادرش عزوبه دختر شلحی بود. و موافق رفتار پدرش آسا سلوک نموده، از آن انحراف نورزید و آنچه در نظر خداوند راست بود بجا میآورد. لیکن مکان های بلند برداشته نشد و قوم هنوز دلهای خود را به سوی خدای پدران خویش مصمم نساخته بودند.
۲تواریخ 1:20-33 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
پس از چندی، لشکر موآب و عمون به اتفاق معونیها برای جنگ با یهوشافاط، پادشاه یهودا بسیج شدند. به یهوشافاط خبر رسید که سپاهی بزرگ از آن سوی دریای مرده، از ادوم به جنگ او میآیند و به حَصّون تامار رسیدهاند. (حصونتامار همان «عین جدی» است.) یهوشافاط از این خبر بسیار ترسید و از خداوند کمک خواست. سپس دستور داد تمام مردم یهودا روزه بگیرند. مردم از سراسر یهودا به اورشلیم آمدند تا دعا کرده، از خداوند کمک بخواهند. وقتی همه در حیاط تازهٔ خانهٔ خداوند جمع شدند، یهوشافاط در میان آنها ایستاد و چنین دعا کرد: «ای خداوند، خدای اجداد ما، یگانه خدای آسمانها، فرمانروای تمام ممالک دنیا، تو قدرتمند و عظیم هستی. کیست که بتواند در برابر تو بایستد؟ تو خدای ما هستی. هنگام ورود قوم اسرائیل به این سرزمین، تو اقوام بتپرست را از اینجا بیرون راندی و این سرزمین را تا به ابد به فرزندان دوست خود ابراهیم بخشیدی. قوم تو در اینجا ساکن شدند و این عبادتگاه را برای تو ساختند تا در چنین مواقعی که بلای جنگ و مرض و قحطی دامنگیر آنان میشود، در این خانه در حضورت بایستند (زیرا که تو در اینجا حضور داری)، و برای نجات خود به درگاه تو دعا کنند و تو دعای ایشان را اجابت فرموده، آنان را نجات دهی. «حال ملاحظه فرما که سپاهیان عمون و موآب و ادوم چه میکنند! تو به اجداد ما که از مصر بیرون آمدند، اجازه ندادی به این ممالک حمله کنند. پس سرزمینشان را دور زدند و آنها را از بین نبردند. ببین اکنون پاداش ما را چگونه میدهند! آمدهاند تا ما را از سرزمینی که تو آن را به ما بخشیدهای، بیرون کنند. ای خدای ما، آیا تو آنها را مجازات نخواهی کرد؟ ما برای مقابله با این سپاه بزرگ قدرتی نداریم. کاری از دست ما برنمیآید، جز اینکه منتظر کمک تو باشیم.» تمام مردان یهودا با زنان و فرزندان خود آمده، در حضور خداوند ایستاده بودند. آنگاه روح خداوند بر یکی از مردانی که در آنجا ایستاده بود، نازل شد. نام این مرد یحزئیل بود. (یحزئیل پسر زکریا، زکریا پسر بنایا، بنایا پسر یعیئیل و یعیئیل پسر متنیای لاوی از طایفهٔ آساف بود.) یحزئیل گفت: «ای مردم یهودا و اورشلیم، ای یهوشافاط پادشاه، به من گوش دهید! خداوند میفرماید: نترسید! از این سپاه نیرومند دشمن وحشت نکنید! زیرا شما نمیجنگید، بلکه من به جای شما با آنها میجنگم. فردا برای مقابله با آنها بروید. شما آنها را خواهید دید که از دامنههای صیص، در انتهای درهای در بیابان یروئیل بالا میآیند. اما ای مردم یهودا و اورشلیم لازم نیست شما با آنها بجنگید. فقط بایستید و منتظر باشید؛ آنگاه خواهید دید خداوند چگونه شما را نجات میدهد. نترسید و روحیهٔ خود را نبازید. به مقابله با دشمن بروید، زیرا خداوند با شماست.» یهوشافاط پادشاه و تمام مردم یهودا و اورشلیم که در آنجا ایستاده بودند در حضور خداوند به خاک افتادند و او را سجده کردند. سپس لاویان طوایف قهات و قورح بلند شدند و با صدای بلند در وصف خداوند، خدای اسرائیل سرود خواندند. صبح زود روز بعد، سپاه یهودا به بیابان تقوع رهسپار شد. در این ضمن یهوشافاط ایستاد و گفت: «ای مردم یهودا و اورشلیم گوش کنید: به خداوند، خدای خود ایمان داشته باشید تا پیروز شوید. سخنان انبیای او را باور کنید تا موفق شوید.» یهوشافاط بعد از مشورت با سران قوم، دستور داد که دستهٔ سرایندگانی آراسته به جامههای مقدّس تشکیل گردد و پیشاپیش سپاه برود و در وصف خداوند بسراید و بگوید: «خداوند را حمد و ستایش کنید، زیرا محبت او ابدی است.» همین که ایشان مشغول سراییدن و حمد گفتن شدند، خداوند سپاهیان موآب و عمون و ادوم را به جان هم انداخت. سپاهیان عمون و موآب بر ضد سپاه ادوم برخاستند و همه را کشتند. بعد از آن عمونیها و موآبیها به جان هم افتادند. وقتی سربازان یهودا به برج دیدبانی بیابان رسیدند، دیدند اجساد دشمنان تا جایی که چشم کار میکرد بر زمین افتاده و همه از بین رفته بودند. یهوشافاط و سربازانش به سراغ جنازهها رفتند و پول و لباس و جواهرات فراوان یافتند. غنیمت به قدری زیاد بود که جمعآوری آن سه روز طول کشید. روز چهارم در «درهٔ برکت» (که همان روز این اسم را بر آن دره گذاشتند و تا به امروز هم به همان نام معروف است)، جمع شدند و خداوند را برای برکاتش ستایش کردند. سپس سپاهیان یهودا با خوشحالی تمام از اینکه خداوند ایشان را از چنگ دشمن نجات داده بود به دنبال یهوشافاط پیروزمندانه به اورشلیم بازگشتند. آنها با صدای عود و بربط و شیپور به اورشلیم آمدند و به خانهٔ خداوند رفتند. وقتی قومهای همسایه شنیدند که خداوند با دشمنان اسرائیل جنگیده است، ترس خدا آنها را فرا گرفت. در سرزمین یهوشافاط صلح برقرار شد، زیرا خدایش به او آسایش بخشیده بود. یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی پادشاه یهودا شد و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. مادرش عزوبه نام داشت و دختر شلحی بود. او مثل پدرش آسا، مطابق میل خداوند عمل میکرد. ولی با این همه، بتخانهها را که بر بالای تپهها بود، خراب نکرد و قوم هنوز با تمام دل و جان به سوی خدای اجداد خود بازگشت نکرده بودند.
۲تواریخ 1:20-33 مژده برای عصر جدید (TPV)
پس از مدّتی موآبیان و عمونیان با عدّهای از معونیان به جنگ یهوشافاط آمدند. قاصدان آمدند و به یهوشافاط گفتند لشکر بزرگی از سوریه، از آن سوی دریای مرده به تو حمله کردهاند و تاکنون به حصون تامار که نام دیگرش عین جدّی است رسیدهاند. یهوشافاط هراسان شد و برای راهنمایی نزد خداوند دعا کرد. سپس اعلام کرد که در سراسر یهودیه، مردم روزه بگیرند. از سراسر یهودا، همه به اورشلیم آمدند تا از خداوند راهنمایی بگیرند. مردم اورشلیم در حیاط جدید معبد بزرگ گرد هم آمدند. یهوشافاط پادشاه در برابر ایشان ایستاد و چنین گفت: «ای خداوند، خدای نیاکان ما، تو در آسمان بر تمام ملّتها و جهان فرمانروایی میکنی. تو قدرتمند و متعال هستی، و هیچکس نمیتواند با تو مخالفت نماید. ای خدای ما، آیا تو ساکنان این سرزمین را از مقابل قوم خود، اسرائیل بیرون نراندی و آن را میراثِ جاودانِ بازماندگانِ دوستِ خود ابراهیم ننمودی؟ ایشان در آن زیست میکردند و به نام تو معبدی ساختهاند و میدانند اگر دچار بلایی گردند یا مجازات شوند، یا بیماری یا خشکسالی بیاید، وقتی ایشان بیایند و در مقابل این معبد بزرگ که تو را در آن میپرستیدند، در حضور تو بایستند و در پریشانی خود نزد تو نیایش کنند، تو ایشان را خواهی شنید و ایشان را رهایی خواهی بخشید. «اکنون مردم عمون، موآب و اَدوم به ما یورش آوردهاند، هنگامیکه نیاکان ما از مصر بیرون آمدند، تو به ایشان اجازه ندادی وارد سرزمین آنها گردند و نیاکان ما از کنار ایشان گذشتند و ایشان را نابود نکردند، حالا ببین ایشان چگونه پاداش ما را میدهند، ایشان آمدهاند تا ما را از سرزمینی که تو به ما دادهای، بیرون کنند. تو خدای ما، هستی! ایشان را مجازات کن، زیرا ما در برابر این ارتش بزرگی که به ما یورش آورده درمانده هستیم، ما نمیدانیم چه باید کرد و به تو چشم دوختهایم.» همهٔ مردان یهودا با زن و فرزندانشان در معبد بزرگ ایستاده بودند، آنگاه روح خداوند به یحزیئیل لاوی که در میان آنها بود، فرود آمد. یحزئیل پسر زکریا، پسر بنایاهو، پسر یعیئیل، پسر متنیای از خانوادهٔ آساف بود. یحزیئیل گفت: «گوش فرا دهید ای یهودا و ساکنان اورشلیم و ای یهوشافاطِ پادشاه! خداوند میفرماید که از این ارتش ترسان مباشید و ناامید نشوید، زیرا این نبرد شما نیست، بلکه نبرد خداست. فردا به مقابلهٔ آنها بروید. ایشان را در گذرگاه صیص در انتهای وادی بیابان یروئیل میبینید. این نبردِ شما نیست که در آن بجنگید، در مواضع خود مستقر شوید، و حرکت نکنید و پیروزی خداوند را برای خود ببینید. ای یهودا و اورشلیم هراسان و ناامید نباشید. فردا برای مبارزه علیه ایشان بروید و خداوند با شما خواهد بود.» آنگاه یهوشافاط خم شد و صورت خود را بر زمین نهاد و تمام ساکنان یهودا و اورشلیم در برابر خداوند سجده نمودند و خداوند را پرستش کردند. لاویانی از خاندان قهات و قورح برخاستند تا خداوند، خدای اسرائیل را با صدای بلند ستایش کنند. بامدادان برخاستند و به بیابان تقوع رفتند. درحالیکه خارج میشدند، یهوشافاط ایستاد و گفت: «ای مردم یهودا و اورشلیم، به من گوش فرا دهید! به خداوند خدای خود، ایمان داشته باشید تا استوار بمانید! انبیای او را باور کنید تا موفّق شوید.» پس از مشورت با مردم، پادشاه دستور داد تا نوازندگان آراسته به لباسهایی را که در مراسم روحانی میپوشیدند به تن کنند و در پیشاپیش ارتش بروند و بخوانند: «خدا را شکر کنید، زیرا که محبّت پایدار او جاودانه است.» هنگامیکه ایشان آغاز به خواندن و ستایش خداوند کردند، خداوند ارتش مهاجمان را به وحشت انداخت. ارتش موآبیان و عمونیان به ارتش اَدومیان حمله کردند و ایشان را کاملاً نابود کردند. و آنگاه باقیماندهها در یک نبرد، یکدیگر را نابود کردند. هنگامیکه ارتش یهودا به بُرج دیدهبانی که در بیابان بود رسیدند، به سوی دشمن نگاه کردند و دیدند که همه به زمین افتاده و مردهاند حتّی یک نفر هم جان بدر نبرده بود. یهوشافاط و ارتش او به تاراج پرداختند و ایشان غنایم فراوانی از جامهها و اشیای گرانبها یافتند، ایشان برای جمعآوری غنیمتها سه روز را سپری کردند، امّا آنقدر زیاد بود که نتوانستند همه را با خود ببرند. در روز چهارم در دشت برکت گرد آمدند و برای همهٔ کارهایی که خداوند انجام داده بود، او را ستایش کردند. به همین سبب است که این مکان را دشت برکت مینامند و تاکنون به این نام خوانده میشود. یهوشافاط سپاه خود را با پیروزی به اورشلیم بازگرداند، زیرا خداوند دشمنان ایشان را شکست داده بود. هنگامیکه به شهر رسیدند با صدای چنگ و بربط و شیپور وارد معبد بزرگ شدند. هر قومی که شنید چگونه خداوند دشمنان اسرائیل را شکست داده است، ترسان شد. پس یهوشافاط در صلح حکومت کرد، زیرا خداوند از هر سو به او ایمنی بخشید. یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی پادشاه شد و مدّت بیست و پنج سال در اورشلیم حکومت کرد. مادرش عزوبه، دختر شلحی بود. او نیز مانند پدرش آسا، آنچه را که از نظر خداوند نیک بود، انجام داد. امّا پرستشگاههای بالای تپّهها را نابود نکرد و مردم با تمام دل، خداوند، خدای نیاکان خود را پرستش نکردند.
۲تواریخ 1:20-33 هزارۀ نو (NMV)
پس از این، موآبیان و عَمّونیان همراه با برخی از مِعونیان به جنگ یِهوشافاط رفتند. برخی کسان آمدند و به یِهوشافاط خبر داده، گفتند: «سپاهی عظیم از اَدوم، از آن سوی دریا، بر ضد تو میآیند، و اینک در حَصَصونتامار که همان عِینجِدی باشد هستند.» یِهوشافاط ترسان گشته، به طلبیدنِ خداوند عزم نمود، و در تمامی یهودا به روزه اعلام کرد. مردمان یهودا گرد آمدند تا از خداوند یاری بطلبند؛ پس، از تمامی شهرهای یهودا برای طلبیدن خداوند آمدند. آنگاه یِهوشافاط در میان جماعت یهودا و اورشلیم، در خانۀ خداوند، مقابل صحن جدید، ایستاد و گفت: «ای یهوه، خدای پدران ما، آیا تو در آسمان خدا نیستی؟ تو بر تمامی ممالکِ قومها فرمان میرانی. قدرت و توانایی در دست توست و کسی را یارای ایستادگی در برابر تو نیست. ای خدای ما، آیا تو ساکنان این سرزمین را از حضور قومت اسرائیل بیرون نراندی و آن را تا ابد به نسل دوست خود ابراهیم نبخشیدی؟ آنان در اینجا ساکن شده، قُدسی برای نام تو در آن بنا کردند و گفتند: ”اگر مصیبتی بر ما نازل شود، یعنی شمشیر یا مجازات یا طاعون یا قحطی، در برابر این خانه و در برابر تو، زیرا که نام تو در این خانه است، خواهیم ایستاد و در تنگی خود نزد تو فریاد بر خواهیم آورد، و تو ما را شنیده، نجاتمان خواهی بخشید.“ اما اکنون، بنگر که مردمانی از عَمّون و موآب و کوه سِعیر، که به اسرائیل هنگام خروجشان از مصر اجازه ندادی بدانها حمله کنند و از این رو از ایشان اجتناب کردند و نابودشان نساختند، اینجایند. ببین اکنون چگونه به ما پاداش میدهند و میآیند تا ما را از ملکِ تو که به ما به میراث بخشیدهای، برانند! ای خدای ما، آیا بر ایشان حکم نخواهی کرد؟ زیرا که ما را در برابر این خیلِ عظیم که بر ضد ما میآیند هیچ قوّتی نیست، و ما نمیدانیم چه باید بکنیم، اما چشمان ما بر توست.» تمامی یهودا با نوزادان و زنان و فرزندانشان به حضور خداوند ایستاده بودند. آنگاه روح خداوند در میان آن جماعت بر یَحَزیئیل پسر زکریا پسر بِنایا پسر یِعیئیل پسر مَتّنیای لاوی از نوادگان آساف، نازل شد و او گفت: «ای تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم، و ای یِهوشافاط پادشاه، گوش فرا دهید! خداوند چنین میفرماید: ”از این گروه عظیم ترسان و هراسان مباشید، زیرا جنگ نه از آن شما، بلکه از آنِ خداست. فردا به مقابلۀ ایشان فرود آیید. اینک ایشان از سربالاییِ صیص بر خواهند آمد، و شما آنها را در انتهای وادی، مقابل بیابان یِروئیل خواهید یافت. بر شما نخواهد بود که در این جنگ نبرد کنید، بلکه موضع خود را نگاه داشته، استوار بایستید و نجاتِ خداوند را که با شما خواهد بود، مشاهده کنید. ای یهودا و ای اورشلیم، ترسان و هراسان مباشید. فردا به مقابله با ایشان بیرون روید، و خداوند همراه شما خواهد بود.» آنگاه یِهوشافاط خم شده، روی بر زمین نهاد، و تمامی یهودا و ساکنان اورشلیم به حضور خداوند افتاده، خداوند را پرستش کردند. و لاویان نیز که از قُهاتیان و قورَحیان بودند، به پا خاستند و یهوه خدای اسرائیل را به آواز بسیار بلند ستایش کردند. آنان بامدادان برخاسته، به سوی بیابان تِقوعَ بیرون رفتند. چون بیرون میرفتند، یِهوشافاط ایستاد و گفت: «ای یهودا و ای ساکنان اورشلیم، به من گوش فرا دهید! به یهوه خدایتان ایمان داشته باشید و استوار خواهید شد. به انبیای او ایمان داشته باشید و کامیاب خواهید گردید.» یِهوشافاط پس از مشورت با قوم، کسانی را تعیین کرد تا پیش روی سپاه حرکت کرده، برای خداوند سرود بخوانند و فرّ قدوسیتش را بستایند، و بگویند: «خداوند را سپاس گویید، زیرا که محبتش جاودانه است.» و چون ایشان شروع به سراییدن و ستایش کردند، خداوند برای مردانِ عَمّون و موآب و کوه سِعیر که بر یهودا حمله آورده بودند کمینها نهاد، و ایشان منهزم شدند. مردان عَمّون و موآب بر ضد ساکنین کوه سِعیر به پا خاستند و ایشان را به نابودی کامل سپردند، و چون از کشتار ساکنین سِعیر فارغ شدند، هر یک دیگری را احاطه کرده، یکدیگر را نابود ساختند. چون یهودا به دیدبانگاهِ بیابان رسیدند، به سوی آن گروه نگریستند، و اینک جز اجساد مردگان بر زمین ندیدند. هیچکس جان به در نبرده بود. چون یِهوشافاط و مردانش رفتند تا غنایم خویش برگیرند، در میان آنها اموال، جامهها و اشیاء گرانبهای بسیار یافتند و آنها را برای خود برگرفتند، آن اندازه که نتوانستند حمل کنند. غنیمت به حدی زیاد بود که جمعآوری آن سه روز به طول انجامید. در روز چهارم، ایشان در وادی برکت گرد آمدند، زیرا در آنجا خداوند را متبارک خواندند. از همین رو است که آن مکان را تا به امروز وادی برکت میخوانند. آنگاه تمامی مردان یهودا و اورشلیم به رهبری یِهوشافاط با شادی به اورشلیم بازگشتند، زیرا خداوند ایشان را بر دشمنانشان شادمان ساخته بود. آنان با چنگها و بربطها و کَرِناها به اورشلیم به خانۀ خداوند رفتند. و ترس خدا بر تمامیِ ممالکِ کشورها مستولی شد، زیرا شنیدند که خداوند با دشمنان اسرائیل جنگیده است. و اما مملکت یِهوشافاط در آرامش بود، زیرا که خدایش او را از هر سو آرامی بخشیده بود. پس یِهوشافاط بر یهودا سلطنت کرد. او سی و پنج ساله بود که به پادشاهی رسید، و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد. نام مادرش عَزوبَه بود، دختر شِلحی. یِهوشافاط در راههای پدرش آسا گام برمیداشت و از آنها انحراف نمیورزید، و آنچه را که در نظر خداوند درست بود به جا میآورد. با این حال مکانهای بلند از میان برداشته نشد، زیرا که قوم هنوز دلهای خود را به خدای پدرانشان معطوف نساخته بودند.