لوقا 8:1-42

لوقا 8:1-42 TPV

چون نوبت خدمت روزانه در معبد بزرگ به گروه زكریا رسید، او به عنوان كاهن مشغول انجام وظایف خود شد. ‌طبق رسوم كاهنان قرعه به نام او درآمد كه به داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ وارد شود و بُخور بسوزاند. در وقت سوزاندن بُخور، تمام جماعت در بیرون ایستاده و دست به دعا برداشته بودند. در آنجا فرشتهٔ خداوند به او ظاهر شد و در سمت راست آتشدان بُخور ایستاد. زكریا از دیدن این منظره تكانی خورد و ترسید. امّا فرشته به او گفت: «ای زكریا نترس. دعاهای تو مستجاب شده و همسرت الیزابت برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. شادی و سرور نصیب تو خواهد بود و بسیاری از تولّد او شادمان خواهند شد. زیرا او در نظر خداوند بزرگ خواهد بود و هرگز به شراب و باده لب نخواهد زد. از همان ابتدای تولّد از روح‌القدس پُر خواهد بود و بسیاری از بنی‌اسرائیل را به سوی خداوند، خدای آنان باز خواهد گردانید. با روح و قدرت الیاس مانند پیشاهنگی در حضور خداوند قدم خواهد زد تا پدران و فرزندان را آشتی دهد و سركشان را به راه نیكان آورد و مردمانی مستعد برای خداوند آماده سازد.» زكریا به فرشته گفت: «چطور می‌توانم این را باور كنم؟ من پیر هستم و زنم نیز سالخورده است.» فرشته به او پاسخ داد: «من جبرائیل هستم كه در حضور خدا می‌ایستم و فرستاده شده‌ام تا با تو صحبت كنم و این مژده را به تو برسانم. پس توجّه كن: تو تا هنگام وقوع این امور لال خواهی شد و نیروی تكلّم را از دست خواهی داد زیرا سخنان مرا كه در وقت مقرّر به حقیقت خواهد پیوست باور نكردی.» جماعتی كه منتظر زكریا بودند از اینكه او آن‌همه در داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ ماند، متعجّب گشتند. وقتی بیرون آمد و یارای سخن گفتن نداشت، آنان فهمیدند كه در داخل جایگاه مقدّس در معبد بزرگ رؤیایی دیده است و چون نمی‌توانست حرف بزند ایما و اشاره می‌کرد. زكریا وقتی‌که دورهٔ خدمت كهانت خود را در معبد بزرگ به انجام رسانید به خانه بازگشت. بعد از آن همسرش الیزابت حامله شد و مدّت پنج ماه در خلوت به سر برد و با خود می‌گفت: «این كار را خداوند برای من كرده است و با این لطف خود، رسوایی مرا پیش مردم از میان برداشته است.» در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری به نام ناصره، كه در استان جلیل واقع است به نزد دختر باکره‌ای كه در عقد مردی به نام یوسف -‌از خاندان داوود- بود، فرستاده شد. نام این دختر مریم بود. فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام، ای کسی‌که مورد لطف هستی، خداوند با توست.» امّا مریم از آنچه فرشته گفت بسیار مضطرب شد و ندانست كه معنی این سلام چیست. فرشته به او گفت: «ای مریم، نترس زیرا خداوند به تو لطف فرموده است. تو آبستن خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی خواهی گذارد. او بزرگ خواهد بود و به پسر خدای متعال ملقّب خواهد شد. خداوند، خدا تخت پادشاهی جدّش داوود را به او عطا خواهد فرمود. او تا به ابد برخاندان یعقوب فرمانروایی خواهد كرد و پادشاهی او هرگز پایانی نخواهد داشت.» مریم به فرشته گفت: «این چگونه ممكن است؟ من باکره هستم.» فرشته به او پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افكند و به این سبب آن نوزاد مقدّس، پسر خدا نامیده خواهد شد. بدان كه خویشاوند تو الیزابت در سن پیری پسری در رحم دارد و آن کسی‌که نازا به حساب می‌آمد اكنون شش ماه از حاملگی او می‌گذرد. زیرا برای خدا هیچ چیز محال نیست.» مریم گفت: «باشد، من كنیز خداوند هستم، همان‌طور كه تو گفتی بشود.» و فرشته از نزد او رفت. در آن روزها مریم عازم سفر شد و باشتاب به شهری واقع در كوهستان یهودیه رفت. او به خانهٔ زكریا وارد شد و به الیزابت سلام كرد. وقتی الیزابت سلام مریم را شنید، بچّه در رَحمش تكان خورد. الیزابت از روح‌القدس پُر شد و با صدای بلند گفت: «تو در بین زنها متبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو.