پیدایش 29:37-36
پیدایش 29:37-36 TPV
وقتی رئوبین به سر چاه آمد، دید كه یوسف در آنجا نیست. از غصّه لباس خود را پاره كرد. و به نزد برادرانش برگشت و گفت: «پسر در آنجا نیست. حالا من چهكار كنم.» آنها بُزی را كشتند و ردای یوسف را در خون آن بُز فرو كردند. سپس آن ردای آستیندار خونی را به نزد پدر خود بردند و گفتند: «ما این را پیدا كردهایم. ببین آیا مال پسر توست؟» یعقوب آن ردا را شناخت و گفت: «بلی این مال اوست. حتماً حیوان درّندهای او را كشته است. پسرم یوسف پارهپاره شده است.» یعقوب از غصّه لباس خود را پاره كرد و لباس سوگواری پوشید و مدّت درازی برای پسرش ماتم گرفت. تمام پسرها و دخترهای او آمدند تا او را تسلّی بدهند، امّا او آنها را رد كرد و گفت: «من با ماتم به گور خواهم رفت.» پس او به گریه و زاری برای پسرش ادامه میداد. امّا تاجران مدیانی یوسف را به مصر بردند و او را به فوتیفار كه یكی از افسران فرعون كه فرماندهٔ محافظان کاخ بود، فروختند.