یوحنا 41:11-57

یوحنا 41:11-57 NMV

پس سنگ را برداشتند. آنگاه عیسی به بالا نگریست و گفت: «پدر، تو را شکر می‌گویم که مرا شنیدی. من می‌دانستم که همیشه مرا می‌شنوی. امّا این را به‌خاطر کسانی گفتم که در اینجا حاضرند، تا ایمان آورند که تو مرا فرستاده‌ای.» این را گفت و سپس به بانگ بلند ندا در‌داد: «ایلعازَر، بیرون بیا!» پس آن مرده، دست و پا در کفن بسته و دستمالی گِرد صورت پیچیده، بیرون آمد. عیسی به ایشان گفت: «او را باز کنید و بگذارید برود.» پس بسیاری از یهودیان که به دیدار مریم آمده و کار عیسی را دیده بودند، به او ایمان آوردند. امّا برخی نزد فَریسیان رفتند و آنها را از آنچه عیسی کرده بود، آگاه ساختند. پس سرانِ کاهنان و فَریسیان به مشورت نشسته، گفتند: «چه کنیم؟ آیاتِ بسیار از این مرد به ظهور می‌رسد. اگر بگذاریم همچنان پیش رود، همه به او ایمان خواهند آورد، و رومیان آمده، این مکان و این قوم را از دست ما خواهند ستاند.» امّا یکی از آنها، قیافا نام، که در آن سال کاهن اعظم بود، به دیگران گفت: «شما هیچ نمی‌دانید و نمی‌اندیشید که صلاحتان در این است که یک تن برای قوم بمیرد، تا آنکه همۀ قوم نابود شوند.» امّا این سخن از خودش نبود، بلکه چون در آن سال کاهن اعظم بود، چنین نبوّت کرد که عیسی برای قوم خواهد مرد، و نه تنها برای قوم، بلکه برای گرد آوردن و یگانه ساختن فرزندان خدا که پراکنده‌اند. پس، از همان روز توطئۀ قتل او را چیدند. از این رو عیسی دیگر آشکارا در میان یهودیان رفت و آمد نمی‌کرد، بلکه به شهری به نام اِفرایِم در ناحیه‌ای نزدیک به بیابان رفت و با شاگردان خود در آنجا ماند. چون عید پِسَخ یهود نزدیک شد، گروهی بسیار از نواحی مختلف به اورشلیم رفتند تا آیین تطهیرِ قبل از پِسَخ را به جا آورند. آنها در جستجوی عیسی بودند و در همان حال که در صحن معبد ایستاده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «چه گمان می‌برید؟ آیا هیچ به عید نخواهد آمد؟» امّا سران کاهنان و فَریسیان دستور داده بودند که هر گاه کسی بداند عیسی کجاست، خبر دهد تا گرفتارش سازند.