اعمال 20:7-35
اعمال 20:7-35 NMV
«در چنین روزگاری بود که موسی زاده شد. او طفلی بسیار زیبا بود. موسی سه ماه در خانۀ پدرش پرورش یافت. چون بیرون رهایش کردند، دختر فرعون او را برگرفت و همچون فرزند خود بزرگ کرد. بدینسان موسی به جمیع حکمت مصریان فَرهیخته گشت و در گفتار و کردار توانا شد. «چون چهل ساله شد، چنین اندیشید که به وضع برادران اسرائیلی خود رسیدگی کند. وقتی دید مردی مصری به یکی از آنان ظلم میکند، به حمایتش برخاست و با کشتن آن مصری، دادِ آن مظلوم را ستانْد. موسی گمان میکرد برادرانش در خواهند یافت که خدا میخواهد به دست او ایشان را نجات بخشد، امّا درنیافتند. روز بعد، به دو تن برخورد که نزاع میکردند، و به قصد آشتیدادنشان گفت: ”ای مردان، شما برادرید، چرا بر یکدیگر ستم میکنید؟“ «ولی آن که بر همسایۀ خویش ستم میکرد، موسی را کنار زد و گفت: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ آیا میخواهی مرا نیز بکشی، همانگونه که آن مصری را دیروز کشتی؟“ چون موسی این را شنید، بگریخت و در سرزمین مِدیان غربت گزید و در آنجا صاحب دو پسر شد. «چهل سال گذشت. روزی در بیابان، نزدیک کوه سینا، فرشتهای در شعلۀ بوتهای مشتعل بر موسی ظاهر شد. موسی از دیدن آن منظره حیرت کرد. چون پیش رفت تا از نزدیک بنگرد، خطابی از خداوند به وی رسید که: ”من هستم خدای پدرانت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.“ لرزه بر اندام موسی افتاد و جرأت نکرد بنگرد. «خداوند به او گفت: ”کفش از پا به در آر، زیرا جایی که بر آن ایستادهای زمین مقدّس است. من تیرهروزی قوم خود را در مصر دیدهام و نالۀ آنها را شنیدهام، و نزول کردهام تا ایشان را بیرون آورم. اکنون بیا تا تو را به مصر بفرستم.“ «همین موسی است که قوم ما او را نپذیرفتند و گفتند: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟“ حالآنکه خدا به دست فرشتهای که در بوته بر وی ظاهر شد، او را فرستاده بود تا حاکم و رهانندۀ آنان باشد.