۱پادشاهان 1:3-9
۱پادشاهان 1:3-9 NMV
سلیمان با فرعون پادشاه مصر پیمان دوستی بست و دختر فرعون را به زنی گرفته، او را به شهر داوود آورد، تا زمانی که کار بنای کاخ خود و معبد خداوند و دیوار اطراف اورشلیم را به پایان رسانید. اما قوم همچنان در مکانهای بلند قربانی تقدیم میکردند، زیرا تا آن زمان هنوز خانهای برای نام یهوه ساخته نشده بود. سلیمان خداوند را دوست میداشت و بنا به فرایض پدر خود داوود سلوک میکرد، جز اینکه در مکانهای بلند قربانی میکرد و بخور میسوزانید. و اما پادشاه برای تقدیم قربانی به جِبعون رفت، زیرا مهمترین مکانِ بلند بود. سلیمان بر مذبحِ آن هزار قربانی تمامسوز تقدیم میکرد. شبهنگام در جِبعون خداوند در خواب بر سلیمان ظاهر شد و گفت: «آنچه را که میخواهی به تو بدهم درخواست کن.» سلیمان پاسخ داد: «تو به پدرم داوود که خدمتگزارت بود، محبتی عظیم نشان دادی، زیرا او در حضورت با وفاداری و پارسایی و دلی راست با تو سلوک میکرد. و این محبت عظیم را نسبت به او نگاه داشته، پسری به او بخشیدی تا امروز بر تختش بنشیند. و حال، ای یهوه خدای من، تو خدمتگزارت را به جای پدرم داوود پادشاه ساختی. ولی من جوانی کم سن و سال بیش نیستم و خروج و دخول را نمیدانم. نیز خدمتگزارت میان قوم برگزیدۀ تو است، قومی عظیم و چنان کثیر که آنها را نتوان شمرد و حساب نتوان کرد. پس به خدمتگزار خویش دلی فهیم عطا کن تا بر قوم تو حکم براند، و نیک را از بد تمییز دهد. زیرا کیست که توانایی حکم راندن بر این قوم عظیم تو را داشته باشد؟»