لوقا 1:7-18

لوقا 1:7-18 POV-FAS

و چون همه سخنان خود را به سمع خلق به اتمام رسانید، وارد کفرناحوم شد. ویوزباشی را غلامی که عزیز او بود مریض ومشرف بر موت بود. چون خبر عیسی را شنید، مشایخ یهود را نزد وی فرستاده از او خواهش کرد که آمده غلام او را شفا بخشد. ایشان نزدعیسی آمده به الحاح نزد او التماس کرده گفتند: «مستحق است که این احسان را برایش بهجاآوری. زیرا قوم ما را دوست میدارد و خودبرای ما کنیسه را ساخت.» پس عیسی با ایشان روانه شد و چون نزدیک به خانه رسید، یوزباشی چند نفر از دوستان خودرا نزد او فرستاده بدو گفت: «خداوندا زحمت مکش زیرا لایق آن نیستم که زیر سقف من درآیی. و از این سبب خود را لایق آن ندانستم که نزد تو آیم، بلکه سخنی بگو تا بنده من صحیح شود. زیرا که من نیز شخصی هستم زیر حکم ولشکریان زیر دست خود دارم. چون به یکی گویم برو، میرود و به دیگری بیا، میآید و به غلام خود این را بکن، میکند.» چون عیسی این راشنید، تعجب نموده به سوی آن جماعتی که از عقب او میآمدند روی گردانیده، گفت: «به شمامی گویم چنین ایمانی، در اسرائیل هم نیافتهام.» پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بیماررا صحیح یافتند. و دو روز بعد به شهری مسمی به نائین میرفت و بسیاری از شاگردان او و گروهی عظیم، همراهش میرفتند. چون نزدیک به دروازه شهر رسید، ناگاه میتی را که پسر یگانه بیوهزنی بود میبردند و انبوهی کثیر از اهل شهر، با وی میآمدند. چون خداوند او را دید، دلش بر اوبسوخت و به وی گفت: «گریان مباش.» و نزدیک آمده تابوت را لمس نمود وحاملان آن بایستادند. پس گفت: «ای جوان تو رامی گویم برخیز.» در ساعت آن مرده راست بنشست و سخنگفتن آغاز کرد و او را به مادرش سپرد. پس خوف همه را فراگرفت و خدا راتمجیدکنان میگفتند که «نبیای بزرگ در میان مامبعوث شده و خدا از قوم خود تفقد نموده است.» پس این خبر درباره او در تمام یهودیه و جمیع آن مرز و بوم منتشر شد. و شاگردان یحیی او را از جمیع این وقایع مطلع ساختند.

مطالعه لوقا 7